خیابان خلوت بود و باران و باران و باران

خیابان خلوت بود و باران و باران و باران
کمی سرد شده بود
بوی باران و آن چتری موهایت
سفنونی ترنم و بارانی بود
وای چه زیباست
گرمی دستانش بود که دستان خسته ام را نوازش میکند
سکوت کرده ام و صدای چک چک باران
و زیر لب زمزمه میکند ببار ای بارون ببار
سرما را بهانه میکند
تا بگیرمش در آغوش
ناگهان
صدای افکار زیبایم را له میکند...! بیدار شو
آخ نامرد تازه داشتم گرمای وجودش را احساس میکردم
نمیتوانم برخیزم
چگونه برم در خیابانی که چند لحظه پیش در کنارم بودی
دست به دست
وای فقط خدا کند باران نبارد...
#حامی_آذر
دیدگاه ها (۱)

یک روزی کـه خوشحـال تـر بـودممی آیـم و می نویسم کـه‏ایـن نیز...

.نه جان دلمآنقدرها که فکر میکنی چیز عجیبی نیستیاز بیست تا سی...

چه می شود اگر زندگی، زندگی باشد ما آسان باشیمآسمان، وسیع .. ...

آدم در روز کلی کلمه می‌شنود. بعضی کلمه‌ها آبادت می‌کنند و بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط