دو سه ساعت مونده بود شیفتش تموم بشه
دو سه ساعت مونده بود شیفتش تموم بشه
پاهاش توان ایستادن نداشتن
آخه چند ساعتی میشد سر چهاره وایستاده بود
برف هم ک باریده بود حسابی دستاش هم یخ کرده بود
دستاش میگرفت جلو صورتش تا سرما ب صورتش نخوره تا صورتش نسوزه
ب ساعتش نگاه کرد دید کمتر از نیم ساعتی مونده تا شیفتش تموم شه
یکی از همکاراش اومد گفت:
بدو بریم عجله کن
گفت چیشده چرا انقد عجله داری حالا؟!
گفت ی ماشین گیر کرده خانواده داخلشه نمیتونه حرکت کنه
تا امداد برسه طول میکشه حداقل خانواده شون میفرستیم داخل ماشین ک از سرما مریض نشن
خسته بود دست پاهاش رمق نداشت
گفت چرا وایستادی؟! عجله کن
گفت آخه!
آخه چی؟!
هیچی بریم(:
وقت رسیدن دختر کوچولو خانواده لبخند اومد رو لب هاش...
مادر دختر فرستادن داخل ماشین شون
خودشون رفتن کمک
لبخند اون دختر کوچولو کافی بود تا خستگی سرما اون روز یادش بره
#پلیس_مهربان
#پلیسراه #پلیس_راهور #پلیس_بزرگراه #پلیس_راهنمایی_و_رانندگی_ناجا
پاهاش توان ایستادن نداشتن
آخه چند ساعتی میشد سر چهاره وایستاده بود
برف هم ک باریده بود حسابی دستاش هم یخ کرده بود
دستاش میگرفت جلو صورتش تا سرما ب صورتش نخوره تا صورتش نسوزه
ب ساعتش نگاه کرد دید کمتر از نیم ساعتی مونده تا شیفتش تموم شه
یکی از همکاراش اومد گفت:
بدو بریم عجله کن
گفت چیشده چرا انقد عجله داری حالا؟!
گفت ی ماشین گیر کرده خانواده داخلشه نمیتونه حرکت کنه
تا امداد برسه طول میکشه حداقل خانواده شون میفرستیم داخل ماشین ک از سرما مریض نشن
خسته بود دست پاهاش رمق نداشت
گفت چرا وایستادی؟! عجله کن
گفت آخه!
آخه چی؟!
هیچی بریم(:
وقت رسیدن دختر کوچولو خانواده لبخند اومد رو لب هاش...
مادر دختر فرستادن داخل ماشین شون
خودشون رفتن کمک
لبخند اون دختر کوچولو کافی بود تا خستگی سرما اون روز یادش بره
#پلیس_مهربان
#پلیسراه #پلیس_راهور #پلیس_بزرگراه #پلیس_راهنمایی_و_رانندگی_ناجا
۲۳.۰k
۲۶ دی ۱۴۰۰