عاشقانه

#عاشقانه
میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!
فکرش را بکن،
خوب نمی شد؟
کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی،
و دو فنجان که همیشه روی آن بود،
شب هایی که باران می آمد
می نشستیم،
قهوه ای می خوردیم
و من هزار سال برایت داستان می گفتم.
اما بهتر است قهوه را خودت دم کنی،
من را که می شناسی،
متخصص سر دادن قهوه ام،
حواس درست و حسابی ندارم،
تا به خودم می آیم
همه چیز از دست رفته،
مثل قهوه هایم،
مثل قطارهایی که جا می مانم،
مثل تو!
و حالا به خودم آمده ام...
تو نیستی،
خیابان آبی نیست،
باران نمی بارد ولی من...
هزار سال است
که برایت داستان می نویسم،
و با کوچکترین چیزها به یادت می افتم...
کجا بودم؟
داشتم می گفتم...
میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز...
فکرش را بکن،
خوب نمی شد؟

#روزبه_معین
دیدگاه ها (۴۰)

#عاشقانه‌ ‌🌹 ◆❤ ️همیشه منتظر ❤ ️شنیدن نباش❤ ️گاهی خوب ب...

#عاشقانهمڹ قلب❤ ️خاڪےام را💞 🌸 سنگ فرش قدم هایت👫 مےڪنممڹ هر ر...

#عاشقانه🔻 امشب به خوابم بیا !با خودت دو فنجان چای دارچین بیا...

#عاشقانه#خواستم_فراموشت_کنم خواستم فراموشت کنم اما دیدم ازمح...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

تکپارتی متیو

سه پارتی (درخواستی) P2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط