روسری رنگینت را باد برده بود
روسری رنگینت را باد برده بود
و پیراهن سفیدت روی خاک باچوب خشک آمیخته می شد واین تن تو بود خفته زیر بوته های بابونه ونگاه خیره ات از لای روزنه سکوت آفتاب را می جست چشم هایی گریان که بدرقه ات می کرد تا امتداد سراشیبی جاده مگر چشمانی باز را می شود بدرقه کرد...؟!خوشا که بودنت اندیشه جاودانگی زندگی بودو مهربانی ات آرامش آن دریغا که نمی دانستی روسری رنگینت در خزان کدام باد پر پر می شود ما تنها نگاه می کنیم وبا بدرودی سنگچین لانه ات را می سازیم وتو نمی دانی که روسری ات چه زیبا در باد می رقصید
و پیراهن سفیدت روی خاک باچوب خشک آمیخته می شد واین تن تو بود خفته زیر بوته های بابونه ونگاه خیره ات از لای روزنه سکوت آفتاب را می جست چشم هایی گریان که بدرقه ات می کرد تا امتداد سراشیبی جاده مگر چشمانی باز را می شود بدرقه کرد...؟!خوشا که بودنت اندیشه جاودانگی زندگی بودو مهربانی ات آرامش آن دریغا که نمی دانستی روسری رنگینت در خزان کدام باد پر پر می شود ما تنها نگاه می کنیم وبا بدرودی سنگچین لانه ات را می سازیم وتو نمی دانی که روسری ات چه زیبا در باد می رقصید
۲.۲k
۰۸ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.