سناریو :: توکیو ریونجرز
پارت :: ۳/۵
ویو :: نویسنده
اکویی همونجا نشسته بود و از طرفی عصبانی بود که فقط میتونه بقیه رو تماشا کنه.
ران و ریندو هم چشمشون به اکویی بود.
نویسنده : به چی زل زدین منحرفا ؟ به من زل نزنین.
وقتی همه چیز تموم شد همه با خوبی و خوشی رفتن خونه هاشون. ران هم وقتی میخواست بره به اکویی یه چشمک زد و رفت اکویی هم محل نداد و گفت : فکر کردی میتونی منو گول بزنی دختر باز ؟
با کمک چیفویو رفتن بیمارستان و پاش رو پانسمان کردن و گفتن که تا یه مدتی زیاد راه نره...
وقتی چیفویو اکویی رو رسوند خداحافظی کرد و رفت. اکویی هم به دلیل پای عزیزش نمیتونست بره مدرسه یا گنگ پس لم داد توی خونهههههه.
و در حال خوندن مانگای مورد علاقه اش بود که صدای در رو شنید و رفت در رو باز کرد.
مایکی و اما و دراکن بودن. نشستیم روی مبل و حرف زدیم.
مایکی : حالت خوبه ؟ مشکلی پیش نیومده ؟ 🥺
دراکن : ببینم درد نداری ؟ 😥
اما : اکویی-چاننننننن 😭🤧
اکویی : اره از همتون ممنونم که نگرانم هستین ولی من خوبم.
مایکی : خوبه.
اکویی : راستی ، کازوتورا چی شد ؟
مایکی : ۱ سال میره کانون.
اکویی : اخی.. یادم باشه حتنا بهش سر بزنم.
دراکن : تو خیلی زود همه رو میبخشی.
اما : بازم داشتی مانگا میخوندی ؟
اکویی : اره. 😅
ویو :: اکویی
بعد از اینکه اونا رفتن نشستم روی مبل و داشتم فکر میکردم که اتفاق بعدی چیه ؟
اکویی : هاکای و یوزوها و تایجو...
همونجا خوابم برد ، خیلی خسته بودم حتی نتونستم برم روی تختم.
صبح ::
بیدار شدم و رفتم حموم کردم... وقتی اب به زخمم میخوره یکم درد میگیره ولی خب من تحمل دردم زیاده.
اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم ، رفتم صبحونه خوردم و تصمیم گرفتم ناهار رو پیتزا سفارش بدم.
نشسته بودم روی مبل و توی گوشیم میگشتم که صدای در رو شنیدم و رفتم باز کردم و دیدم مایکیه و... ران و ریندو ؟؟؟؟!!!!
مایکی : سلام کوی
ران و ریندو : سلام. 👋🏻
اومدن داخل و نشستن روی مبل.
مایکی : فقط اومدیم که ببینیم چطوری.
اکویی : ممنون کا بخاطر نگرانیتون بهم سر میزنین ولی برای چی برادرای هایتانی اینجان ؟؟؟
ران : ما میخواستیم که عضو تومان بشیم.
اکویی : برای چی ؟
ریندو : چون ران روت ک...
ران زد تو دهنش تا ساکت بشه و گفت : راستش دلیل خاصی ندره.. ما تو هیچ گنگی نیستیم پس وقتی مبارزتون رو دیدیم تصمیم گرفتیم عضو شیم. 😁
بعد از اینکه باهم دیگه حرف زدیم و اشنا شدیم هر ۳ تاشون رفتن من دوباره تنها موندم الان که پام اسیب دیده همه نگرانم هستن.
پیش اون ۳ تا ::
ران : ریندو برای چی اونو گفتی ؟؟؟؟؟
ریندو : از دهنم پرید بخدا !
ران : نزدیک بود بفهمه دوسش دارم.
مایکی : جرئت داره به کوی نزدیک شو 🔪
ران : من گوه بخورم 😑😐
ویو :: نویسنده
اکویی همونجا نشسته بود و از طرفی عصبانی بود که فقط میتونه بقیه رو تماشا کنه.
ران و ریندو هم چشمشون به اکویی بود.
نویسنده : به چی زل زدین منحرفا ؟ به من زل نزنین.
وقتی همه چیز تموم شد همه با خوبی و خوشی رفتن خونه هاشون. ران هم وقتی میخواست بره به اکویی یه چشمک زد و رفت اکویی هم محل نداد و گفت : فکر کردی میتونی منو گول بزنی دختر باز ؟
با کمک چیفویو رفتن بیمارستان و پاش رو پانسمان کردن و گفتن که تا یه مدتی زیاد راه نره...
وقتی چیفویو اکویی رو رسوند خداحافظی کرد و رفت. اکویی هم به دلیل پای عزیزش نمیتونست بره مدرسه یا گنگ پس لم داد توی خونهههههه.
و در حال خوندن مانگای مورد علاقه اش بود که صدای در رو شنید و رفت در رو باز کرد.
مایکی و اما و دراکن بودن. نشستیم روی مبل و حرف زدیم.
مایکی : حالت خوبه ؟ مشکلی پیش نیومده ؟ 🥺
دراکن : ببینم درد نداری ؟ 😥
اما : اکویی-چاننننننن 😭🤧
اکویی : اره از همتون ممنونم که نگرانم هستین ولی من خوبم.
مایکی : خوبه.
اکویی : راستی ، کازوتورا چی شد ؟
مایکی : ۱ سال میره کانون.
اکویی : اخی.. یادم باشه حتنا بهش سر بزنم.
دراکن : تو خیلی زود همه رو میبخشی.
اما : بازم داشتی مانگا میخوندی ؟
اکویی : اره. 😅
ویو :: اکویی
بعد از اینکه اونا رفتن نشستم روی مبل و داشتم فکر میکردم که اتفاق بعدی چیه ؟
اکویی : هاکای و یوزوها و تایجو...
همونجا خوابم برد ، خیلی خسته بودم حتی نتونستم برم روی تختم.
صبح ::
بیدار شدم و رفتم حموم کردم... وقتی اب به زخمم میخوره یکم درد میگیره ولی خب من تحمل دردم زیاده.
اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و لباس پوشیدم ، رفتم صبحونه خوردم و تصمیم گرفتم ناهار رو پیتزا سفارش بدم.
نشسته بودم روی مبل و توی گوشیم میگشتم که صدای در رو شنیدم و رفتم باز کردم و دیدم مایکیه و... ران و ریندو ؟؟؟؟!!!!
مایکی : سلام کوی
ران و ریندو : سلام. 👋🏻
اومدن داخل و نشستن روی مبل.
مایکی : فقط اومدیم که ببینیم چطوری.
اکویی : ممنون کا بخاطر نگرانیتون بهم سر میزنین ولی برای چی برادرای هایتانی اینجان ؟؟؟
ران : ما میخواستیم که عضو تومان بشیم.
اکویی : برای چی ؟
ریندو : چون ران روت ک...
ران زد تو دهنش تا ساکت بشه و گفت : راستش دلیل خاصی ندره.. ما تو هیچ گنگی نیستیم پس وقتی مبارزتون رو دیدیم تصمیم گرفتیم عضو شیم. 😁
بعد از اینکه باهم دیگه حرف زدیم و اشنا شدیم هر ۳ تاشون رفتن من دوباره تنها موندم الان که پام اسیب دیده همه نگرانم هستن.
پیش اون ۳ تا ::
ران : ریندو برای چی اونو گفتی ؟؟؟؟؟
ریندو : از دهنم پرید بخدا !
ران : نزدیک بود بفهمه دوسش دارم.
مایکی : جرئت داره به کوی نزدیک شو 🔪
ران : من گوه بخورم 😑😐
- ۱۴۲
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط