وقتی
وقتی
جلوی راهم
سبز شدی که پاییز
از تمامِ درخت های شهر
بالا رفته بود و باد
خاطراتمان را کفِ خیابان ریخته بود...!
خاطراتی که سالها
لا به لای شعرهایمان خاک می خورد
و هر روز خط های بیشتری
بر پیشانی دفترمان می انداخت!
حالا آمده ای و
رو به رویم ایستاده ای
و هوای بینِ ما آنقدر سرد است
که می ترسم حتّی یک لحظه
حرف هایم را از دهانم دربیاورم ...
می ترسم
بغض ، ببندد راهِ گفتنم را
و اشک ها هرگز
به رشته ی گریه در نیایند !
...دیر آمدی ،
آنقدر که زندگی را
به چهار فصل باخته ام
و قلبم دیگر
با هیچ گناهِ عاشقانه ای گُر نمی گیرد...!
#مینا_آقازاده
#ازکتاب_قرارمان_همین_بهار
جلوی راهم
سبز شدی که پاییز
از تمامِ درخت های شهر
بالا رفته بود و باد
خاطراتمان را کفِ خیابان ریخته بود...!
خاطراتی که سالها
لا به لای شعرهایمان خاک می خورد
و هر روز خط های بیشتری
بر پیشانی دفترمان می انداخت!
حالا آمده ای و
رو به رویم ایستاده ای
و هوای بینِ ما آنقدر سرد است
که می ترسم حتّی یک لحظه
حرف هایم را از دهانم دربیاورم ...
می ترسم
بغض ، ببندد راهِ گفتنم را
و اشک ها هرگز
به رشته ی گریه در نیایند !
...دیر آمدی ،
آنقدر که زندگی را
به چهار فصل باخته ام
و قلبم دیگر
با هیچ گناهِ عاشقانه ای گُر نمی گیرد...!
#مینا_آقازاده
#ازکتاب_قرارمان_همین_بهار
۱.۷k
۱۰ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.