یکبار که دستم بند بود

یکبار که دستم بند بود
چادرم را درآوردم
مادربزرگ گفت
چادری ، چادرش را از سر نمی کشد
گفتم دستم بند است
گفت پس با دندان بگیر

سالها میگذرد
من چادرم را با چنگ و دندان سخت گرفته ام
دستم بند است..
میخواهم عالم را برای ظهورت به هم بریزم. ❤

#لبیک_یا_مهدی
دیدگاه ها (۱۳)

تمام حجم قفس را ،شناختیم ،بس است !بیا به تجربه، در آسمان، پر...

...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط