Part

Part ⁸²
تهیونگ ویو:
جیمین:زود تر بگو چون ممکنه دیر بشه
سرم رو تکون دادم..جیمین جعبه ای رو که روی میز گذاشته بود رو برداشت و گرفت سمتم نگاهی به جعبه انداختم گفتم
تهیونگ:این چیه
جیمین در جعبه رو باز کرد
جیمین:گوشیه..برای ا.ت
جعبه رو از توی دستش گرفتم..از کنارش رد شدم و سمت اتاقم رفتم..در رو باز کردم و دیدم ا.ت هنوز روی مبل نشسته و به بیرون نگاه میکنه

ا.ت ویو:
رفتن ناگهانی تهیونگ برام عجیب نبود..همونجا نشسته بودم و منتظر تهیونگ بودم نا ادامه حرفهاش رو بزنه..صدای باز شدن در اتاق اومد و بلافاصله تهیونگ کنارم ایستاد نگاهی بهش انداختم و از جام بلند شدم..از چهرش معلوم بود که عصبانیه برای همینم گفتم
ا.ت:فکر کنم بهتر باشه که برم
تهیونگ جعبه رو به دستم داد گفت
تهیونگ:باشه میتونی بری
جعبه رو گرفتم و از اتاق رفتم بیرون..واقعا ضدحال خوردم از اینکه چیزی درمورد اون موضوع بهم نگفت..جلوی در اتاق ایستاده بودم..در جعبه رو باز کردم..یه گوشی داخلش بود از توی جعبه بیرون اوردمش و صفحشو روشن کردم..با کشیده شدن گوشی توست شخصی که پشتم ایستاده بود ترسیدم و چرخیدم تا ببینم کیه..چرخیدم و با چهره خندون جونگ کوک روبرو شدم..گوشی رو روبروش گرفت و انگار داشت چیزی مینوشت..نگاهشو از صفحه گوشی گرفت و به من داد
کوک:چرا انقدر بی حوصله ای
نگاه چشماش کردم گفتم
ا.ت:چرا همچنین فکری رو میکنی
جونگ کوک خندید..گوشی رو سمتم گرفت..گوشی رو گرفتم و نگاه صفحه بازش انداختم..جونگ کوک شمارش رو زده بود..
کوک:من به غریزم اعتماد دارم
گوشی رو توی جعبه گذاشتم و نگاهش کردم
ا.ت:این چه کمکی به من میکنه..
جونگ کوک پوزخندی زد و کمی روی پاهاش خم شد تا هم قدم بشه
کوک:چیزی شده..چرا انقدر بی حوصله ای
لبخندی بهش زدم گفتم
ا.ت:قرار بود تهیونگ چیزی بهم بگه ولی موقعیتش پیش نیومد و بهم نگفت
جونگ کوک لبخندی زد و صاف ایستاد
کوک:پس به خاطر همینه
سرم رو تکون دادم..در اتاقم رو باز کردم و واردش شد..نگاهی به جونگ کوک انداختم که هنوز جلوی در ایستاده
ا.ت:نمیخوایی بری..
جونگ کوک خندید و دستشوکرد توی جیبش گفت
کوک:چرا میرم
منتظر موندم که بره اما انگار خیال رفتن نداشت و همچنان با لبخند نگاهم میکرد..در رو بستم و همونجا پشت در نشستم..همه چی اینجا عجیب بود..رفتار های تهیونگ خالی از احساسات هست ولی رفتار جونگ کوک سرشار از احساسات بود..جونگ کوک مثل یه دوست برام بود اما حس میکنم یه چیزی این وسط اشتباهه یه چیزی که خودمم نمیدونم چیه..

عصر بود و خورشید داشت غروب میکرد..روی تابی که زیر درخت بود نشسته بودم و نگاه صفحه گوشیم میکردم..شماره تهیونگ و جیمین هم از قبل توی گوشی بود..

ادامه دارد🍷
دیدگاه ها (۰)

Part ⁸³ا.ت ویو:چیزی خیلی نظرم رو جلب کرد اسمی که برای ذخیره ...

Part ⁸⁴ا.ت ویو:نگاهش کردم..انگار که ذهنمو داشت میخوند..تهیون...

Part ⁸¹تهیونگ ویو:نگاهم به روبرو بود و میتونستم نگاه منتظر ا...

Part ⁸⁰ا.ت ویو:سمت اتاقش رفتم..جلوی در ایستادم و چند تقه ای ...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط