Part
Part ⁸⁴
ا.ت ویو:
نگاهش کردم..انگار که ذهنمو داشت میخوند..تهیونگ نگاهش از چشمام به سمت لبام کشیده شد..دستش ازادشو بالا اورد و سمت لبام برد و لب پایینمو که به دندون گرفته بودم رو ازاد کرد
تهیونگ:بهم حقیقت رو بگو
از حرکاتش قلبم محکم تر از قبل شروع به تپیدن کرد..با اون نگاه خیره و اون فاصله نزدیکی که بینمون بود قدرت تکلم نداشتم..تهیونگ با اون نگاهش قلبمو به تپش می انداخت..هر لحظه که نگاهش میکردم حس عجیبی ازش میگرفتم یه حس عجیب و شاید هم خوشایند..یکی از دست هام که روی بازوش بود رو مشت کردم و سعی کردم به خودم بیام..لبامو از هم فاصله دادم تا حرف بزنم اما صدایی ازم خارج نشد..نگاهمو با هر سختی که بود به سمت دیگه ای کشیدم تا بتونم حرفمو بزنم..نگاهم به چمن های زیر پاهامون کشیده شد..نفسی عمیق که همراه با لرزه ای خاص بود کشیدم و با صدایی تقریبا اروم لب زدم
ا.ت:تنها...تنها چیزی که از حرفهاش به یاد دارم اینکه
حرفمو نصفه رها کردم..نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم و ادامه دادم
ا.ت:میگفت تهیونگ هیچی نیست برای همینم بیا با پسرم ازدواج کن از همه لحاظ از تهیونگ بهتره و....و اخرش هم گفت بلاخره نابودش میکنم
با صدای اروم تهیونگ چشمای بستمو باز کردم..نگاهمو اروم سمت تهیونگ کشیدم و نگاهش کردم
تهیونگ:پس این تموم حرف هایی بود که بهت زده بود
به طرز عجیبی اروم بود..چشماش از من به اطراف کشیده شد..صورتش کمی به سمت چپ مایل شد و نیم رخش با نور چراغ های اطراف روشن شد..نیمرخش خیلی زیبا بود..تهیونگ سرش رو سمتم چرخوند و نگاهمو کرد
تهیونگ:بهتره بری وسایل هاتو جمع کنی
از نگاه کردن بهش دست کشیدم گفتم
ا.ت:ا..اره باید برم
از صدام کاملا مشخص بود که هول کرده بودم..تهیونگ حلقه دستشو دور کمرم ازاد کرد..بدون معطلی از کنارش رد شدم و با قلب نا ارومی سمت خونه رفتم..
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
نگاهش کردم..انگار که ذهنمو داشت میخوند..تهیونگ نگاهش از چشمام به سمت لبام کشیده شد..دستش ازادشو بالا اورد و سمت لبام برد و لب پایینمو که به دندون گرفته بودم رو ازاد کرد
تهیونگ:بهم حقیقت رو بگو
از حرکاتش قلبم محکم تر از قبل شروع به تپیدن کرد..با اون نگاه خیره و اون فاصله نزدیکی که بینمون بود قدرت تکلم نداشتم..تهیونگ با اون نگاهش قلبمو به تپش می انداخت..هر لحظه که نگاهش میکردم حس عجیبی ازش میگرفتم یه حس عجیب و شاید هم خوشایند..یکی از دست هام که روی بازوش بود رو مشت کردم و سعی کردم به خودم بیام..لبامو از هم فاصله دادم تا حرف بزنم اما صدایی ازم خارج نشد..نگاهمو با هر سختی که بود به سمت دیگه ای کشیدم تا بتونم حرفمو بزنم..نگاهم به چمن های زیر پاهامون کشیده شد..نفسی عمیق که همراه با لرزه ای خاص بود کشیدم و با صدایی تقریبا اروم لب زدم
ا.ت:تنها...تنها چیزی که از حرفهاش به یاد دارم اینکه
حرفمو نصفه رها کردم..نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم و ادامه دادم
ا.ت:میگفت تهیونگ هیچی نیست برای همینم بیا با پسرم ازدواج کن از همه لحاظ از تهیونگ بهتره و....و اخرش هم گفت بلاخره نابودش میکنم
با صدای اروم تهیونگ چشمای بستمو باز کردم..نگاهمو اروم سمت تهیونگ کشیدم و نگاهش کردم
تهیونگ:پس این تموم حرف هایی بود که بهت زده بود
به طرز عجیبی اروم بود..چشماش از من به اطراف کشیده شد..صورتش کمی به سمت چپ مایل شد و نیم رخش با نور چراغ های اطراف روشن شد..نیمرخش خیلی زیبا بود..تهیونگ سرش رو سمتم چرخوند و نگاهمو کرد
تهیونگ:بهتره بری وسایل هاتو جمع کنی
از نگاه کردن بهش دست کشیدم گفتم
ا.ت:ا..اره باید برم
از صدام کاملا مشخص بود که هول کرده بودم..تهیونگ حلقه دستشو دور کمرم ازاد کرد..بدون معطلی از کنارش رد شدم و با قلب نا ارومی سمت خونه رفتم..
ادامه دارد🍷
- ۹.۲k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط