منم و یک دل درمانده که دیوانه ی توست

منم و یک دل درمانده که دیوانه ی توست
و خیالی که پَریش از رُخ مستانه ی توست

اين همه قافيه كز خاطرِ من ميگذرد
حاصل مستی ام از یادِ چو میخانه ی توست

من به دنبالِ تو از میکده ها رد شده ام
این دل افسونِ شرابی ست كه در خانه ی توست

سر سودازده در پیچ و خمِ زلفِ خیال
روز و شب منتظرِ تکیه گهِ شانه ی توست

من هزار و یکمین قصه ی شب را گفتم
باز این شب زده، بیدار ز افسانه ی توست

تو به اشعارِ من آن گنجِ نهان از ازلی
و دلم بس که خرابت شده، ویرانه ی توست

کعبه ی عشقی و من دورِ سرت میچرخم
قبله گاه غزلم، روی چو بتخانه ی توست

شاعری دستِ طمع سوی تو کرده ست دراز
و امیدش به نگاهِ خوش و شاهانه ی توست

تویی آن شمعِ شب افروز من و هر غزلم
که به دورت دلِ پرپر شده ، پروانه توست
دیدگاه ها (۲)

کافه ایی بود وشرابی بود و یاری بود ومندفتری بود و قلم بود ...

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا ...

پنجره وا میکنم بر رویِ تو، مثلِ باران سبزه را تر کرده ایاز ف...

دختر ِ شیخ! بهار آمده غم جایز نیست به دو ابروی ِ کجت اینهمه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط