پارت ۱۰ ❤ زندگی با بی تی اس
پارت ۱۰ ❤ زندگی با بی تی اس
خودمو لوس کردم و گفتم : خب چیکار میکردم میذاشتم جیهوپ بیفته زمین و اسیب ببینه
نامجون : خب خب باشه معذرت میخوام فقط تو صداتو لوس نکن
جین : اه اه چرا انقدر لوسی
من : واقعا بخشیدین منو
اعضا : اره
من : جیغ
اعضا : درد
نامجون : فعلا بریم بخوابیم فردا برا گندت یه کاری میکنیم
من : واقعا شرمندم
تهیونگ : اشکالی نداره
فردا صبح از خواب بیدار شدیم
نامجون : اگه دیگه گند نزنید گند کاریت جمع شد
من : خنده
جین : کجاش خنده داشت
من : ااا هیچی
جیمین : پس چرا خندیدی
من : همینجوری
جونگکوک : دیوونه ای
من : صبحونه داریم
جین : از شوگا بپرس
شوگا در حالی که دهنش داشت میترکید گفت چی رو
من : یا خدا
اعضا زدن زیر خنده
قرار شد برا هفته دیگه کنفرانس برگذار کنند و به قل خودشون گند منو جمع کنند
نامجون : خب ما گند تو رو جمع کردیم برا تشکر میخوای چیکار کنی
من : چطوره ناهار امروز رو من درست کنم
اعضا : خوبه
من : اگه از الان شروع کنم برا ناهار اماده میشه
جین : چی الان ساعت 9 یعنی تا 1 غذا حاضر میشه
من : نه بابا شوخی کردم
جین : اها خیالم راحت شد
اعضا در حال تماشا تلویزیون بودند و من داشتم اشپزی میکردم
داشتم هویج خرد میکردم که حواسم پرت شد و دستم را با چاقو بریدم جیغ کشیدم و چاقو از دستم افتاد زمین اعضا دویدن سمت اشپزخونه
مثل کسایی که جن دیدن کپ کرده بودن
نامجون : تو کی هستی
من : وا یعنی چی مگه منو میبینین
اعضا : اره
من : چی باورم نمیشه
رفتم خودمو تو ایینه نگاه کردم
باورم نمیشد من مرعی شدم ولی چطوری
اعضا از من متعجب تر بودن کلا داشتیم سکته میکردیم که جین گفت : چرا اون موقع جیغ زدی
من : ااا دستم رو با چاقو بریدم
نامجون : اخ اخ بد بریدی
جیهوپ رفت جعبه کمک های اولیه رو اورد و دستم رو بست و گفت تلافی اون روز که نذاشتی بیفتم
من : ممنون
رفتیم رو مبل نشستیم
من : چطور ممکنه مرعی شم
نامجون : نمیدونم
جین : وقتی که زخمی شدی مرعی شدی
من : اره
جیهوپ : یعنی وقتی زخمی بشی مرعی میشی
جیمین : چه باحال
تهیونگ : بعد دوباره نامرعی میشی
من : نمیدونم
یک ساعت گذشت ولی نامرعی نشدم
من : چرا نامرعی نمیشم
نامجون : دوست داری نامرعی شی
من : نه
نامجون : پس چرا میگی
من : برام سواله
یک ساعت بعد
جین : هی کجایی
من : همینجام
جین : پس چرا نمیبینمت
من : یعنی نامرعی شدم
جین : اره دیگه . خوشحالی
من : نه بابا
خندید
من : نخند
جین : باشه ببخشید
یک هفته بعد
روز کنفرانس رسید با اعضا به محل کنفرانس رفتیم
جین: هی سوگول تو هم اومدی؟
من: اره چطور
نامجون : هیچی حواستو جمع کن که دیگه خرابکاری نکنی
من : باشه
جین : اگه باز خرابکاری کنی من میدونم با تو
من : باشه
شوگا : بریم ؟
اعضا : بریم
خودمو لوس کردم و گفتم : خب چیکار میکردم میذاشتم جیهوپ بیفته زمین و اسیب ببینه
نامجون : خب خب باشه معذرت میخوام فقط تو صداتو لوس نکن
جین : اه اه چرا انقدر لوسی
من : واقعا بخشیدین منو
اعضا : اره
من : جیغ
اعضا : درد
نامجون : فعلا بریم بخوابیم فردا برا گندت یه کاری میکنیم
من : واقعا شرمندم
تهیونگ : اشکالی نداره
فردا صبح از خواب بیدار شدیم
نامجون : اگه دیگه گند نزنید گند کاریت جمع شد
من : خنده
جین : کجاش خنده داشت
من : ااا هیچی
جیمین : پس چرا خندیدی
من : همینجوری
جونگکوک : دیوونه ای
من : صبحونه داریم
جین : از شوگا بپرس
شوگا در حالی که دهنش داشت میترکید گفت چی رو
من : یا خدا
اعضا زدن زیر خنده
قرار شد برا هفته دیگه کنفرانس برگذار کنند و به قل خودشون گند منو جمع کنند
نامجون : خب ما گند تو رو جمع کردیم برا تشکر میخوای چیکار کنی
من : چطوره ناهار امروز رو من درست کنم
اعضا : خوبه
من : اگه از الان شروع کنم برا ناهار اماده میشه
جین : چی الان ساعت 9 یعنی تا 1 غذا حاضر میشه
من : نه بابا شوخی کردم
جین : اها خیالم راحت شد
اعضا در حال تماشا تلویزیون بودند و من داشتم اشپزی میکردم
داشتم هویج خرد میکردم که حواسم پرت شد و دستم را با چاقو بریدم جیغ کشیدم و چاقو از دستم افتاد زمین اعضا دویدن سمت اشپزخونه
مثل کسایی که جن دیدن کپ کرده بودن
نامجون : تو کی هستی
من : وا یعنی چی مگه منو میبینین
اعضا : اره
من : چی باورم نمیشه
رفتم خودمو تو ایینه نگاه کردم
باورم نمیشد من مرعی شدم ولی چطوری
اعضا از من متعجب تر بودن کلا داشتیم سکته میکردیم که جین گفت : چرا اون موقع جیغ زدی
من : ااا دستم رو با چاقو بریدم
نامجون : اخ اخ بد بریدی
جیهوپ رفت جعبه کمک های اولیه رو اورد و دستم رو بست و گفت تلافی اون روز که نذاشتی بیفتم
من : ممنون
رفتیم رو مبل نشستیم
من : چطور ممکنه مرعی شم
نامجون : نمیدونم
جین : وقتی که زخمی شدی مرعی شدی
من : اره
جیهوپ : یعنی وقتی زخمی بشی مرعی میشی
جیمین : چه باحال
تهیونگ : بعد دوباره نامرعی میشی
من : نمیدونم
یک ساعت گذشت ولی نامرعی نشدم
من : چرا نامرعی نمیشم
نامجون : دوست داری نامرعی شی
من : نه
نامجون : پس چرا میگی
من : برام سواله
یک ساعت بعد
جین : هی کجایی
من : همینجام
جین : پس چرا نمیبینمت
من : یعنی نامرعی شدم
جین : اره دیگه . خوشحالی
من : نه بابا
خندید
من : نخند
جین : باشه ببخشید
یک هفته بعد
روز کنفرانس رسید با اعضا به محل کنفرانس رفتیم
جین: هی سوگول تو هم اومدی؟
من: اره چطور
نامجون : هیچی حواستو جمع کن که دیگه خرابکاری نکنی
من : باشه
جین : اگه باز خرابکاری کنی من میدونم با تو
من : باشه
شوگا : بریم ؟
اعضا : بریم
۳۶.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.