(p3)
(p3)
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
_باشع...ا.ت بعدن باهات کار دارم...
ویو ا.ت:
اخخخ تو چیمیدونی هاااا...الکییی قدر بازی در میاری....ای کاش خانواده خودمو داشتم ...سورملینا...سورملینا....خدا لعنت کنه...لعنتیییی...وقتی بشه۱۸سالم از اینجا میرم...من مال این خانواده نیستم( گریه)
پرشه زمانی
¤الان۵ساعتی هست که ا.ت از اتاقش بیرون نیومده و گریه میکنه...کوک رفته بود بیرون و الان برگشته بود خونه....
_مامان...
÷سلام پسرم
_سلام...بابا کجاست نیومده
÷نه...هنوز شرکته
_اها...اجومااااا برام شام بکش.....مامان ا.ت کجاست....
÷هنوز توی اتاقش.....از بعد ازظهر بیرون نیومده...
_میرم بهش سر بزنم.....
۵مین بعد
تق تق تققق
+بلهههه
_ا.ت منم کوک ...درباز کن
+نمیخوام...
_بهت گفتم درو باز کن
+بزار تنها باشن...
_باشههه(حرصی)
¤کوک رفت کلیده یدک رو بر داشت ودر اتاق ا.ت رو باز کرد....
_میخوای تنها باشی ارههه(حرصی)
+کوک....
_چرا باهاش قهر کردی...تو که انقدر مغرور نبودی...خشن نبودی....میدونی هانول چقدر دوست داره...داره به خاطرت گریه میکنه(داد)
+اون منو دوست ندارههه....اون دیروز به هونجان گفت که من هر*زم...اون گفت بچه این خانواده نیستم...اون گفت که فقط بخاطر این باهام دوسته که درسم خوبه و توی این خانواده زندگی میکنم....میهفمییی...البته راست میگفت من بچه این خانواده نیستم.....وقتی به ۱۸سالگی رسیدم میرم خیالت راحت(همش باگریه)
¤هیون وی که همیه این حرف هارو شنیده بود گفت...
÷ا.ت یعنی چیییی....تو دختر منی...اگه تو از اینجا بری...اونوقت من ....پدرت...کوک...میدونی ما چقدر تورو دوست دارم....اون دختره گوه*خوده به تو گفته هر*زه....صبح میام مدرسه ببینم چه غلطی کرههه....ا.ت تو ...تو همیشه دختر منی ...من نمیزارم تو از پیشمون بریییی....
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
کوک ویو:
با حرف های ا.ت فهمیدم اون هر*زه چی بهش گفته که ا.ت قهر کرده باهاش....
_مامان منم فردا باهات میام ....
÷باشه...دخترم بلند شو ...بریم شام ...
ویو فردا:
■●■●■●■●■●■
.
.
.
.
.حدس میزنید فردا چه اتفاقی برای هانول می افته....
حمایت کنید...😘
#فیک #فیکشن#فیک_کوک#وانشات
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
_باشع...ا.ت بعدن باهات کار دارم...
ویو ا.ت:
اخخخ تو چیمیدونی هاااا...الکییی قدر بازی در میاری....ای کاش خانواده خودمو داشتم ...سورملینا...سورملینا....خدا لعنت کنه...لعنتیییی...وقتی بشه۱۸سالم از اینجا میرم...من مال این خانواده نیستم( گریه)
پرشه زمانی
¤الان۵ساعتی هست که ا.ت از اتاقش بیرون نیومده و گریه میکنه...کوک رفته بود بیرون و الان برگشته بود خونه....
_مامان...
÷سلام پسرم
_سلام...بابا کجاست نیومده
÷نه...هنوز شرکته
_اها...اجومااااا برام شام بکش.....مامان ا.ت کجاست....
÷هنوز توی اتاقش.....از بعد ازظهر بیرون نیومده...
_میرم بهش سر بزنم.....
۵مین بعد
تق تق تققق
+بلهههه
_ا.ت منم کوک ...درباز کن
+نمیخوام...
_بهت گفتم درو باز کن
+بزار تنها باشن...
_باشههه(حرصی)
¤کوک رفت کلیده یدک رو بر داشت ودر اتاق ا.ت رو باز کرد....
_میخوای تنها باشی ارههه(حرصی)
+کوک....
_چرا باهاش قهر کردی...تو که انقدر مغرور نبودی...خشن نبودی....میدونی هانول چقدر دوست داره...داره به خاطرت گریه میکنه(داد)
+اون منو دوست ندارههه....اون دیروز به هونجان گفت که من هر*زم...اون گفت بچه این خانواده نیستم...اون گفت که فقط بخاطر این باهام دوسته که درسم خوبه و توی این خانواده زندگی میکنم....میهفمییی...البته راست میگفت من بچه این خانواده نیستم.....وقتی به ۱۸سالگی رسیدم میرم خیالت راحت(همش باگریه)
¤هیون وی که همیه این حرف هارو شنیده بود گفت...
÷ا.ت یعنی چیییی....تو دختر منی...اگه تو از اینجا بری...اونوقت من ....پدرت...کوک...میدونی ما چقدر تورو دوست دارم....اون دختره گوه*خوده به تو گفته هر*زه....صبح میام مدرسه ببینم چه غلطی کرههه....ا.ت تو ...تو همیشه دختر منی ...من نمیزارم تو از پیشمون بریییی....
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
کوک ویو:
با حرف های ا.ت فهمیدم اون هر*زه چی بهش گفته که ا.ت قهر کرده باهاش....
_مامان منم فردا باهات میام ....
÷باشه...دخترم بلند شو ...بریم شام ...
ویو فردا:
■●■●■●■●■●■
.
.
.
.
.حدس میزنید فردا چه اتفاقی برای هانول می افته....
حمایت کنید...😘
#فیک #فیکشن#فیک_کوک#وانشات
۱۲.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.