از راه آمدی و زمستانم عید شد
از راه آمدی و زمستانم عید شد
اُمّید، تکیه گاه منِ ناامید شد
قانون زندگی ست: عیان می شود نجات
در تندباد حادثه وقتی شدید شد
چون دیگران من آمدم از خود برانمت
اما مقابل تو دهانم کلید شد!
حس می کنم که قلب من اقرار می کند
پابند مهربانی و لطفی که دید شد
با تو دوباره بودنم انگار نو شده ست
پایان شام زندگی من سپید شد
اُمّید، تکیه گاه منِ ناامید شد
قانون زندگی ست: عیان می شود نجات
در تندباد حادثه وقتی شدید شد
چون دیگران من آمدم از خود برانمت
اما مقابل تو دهانم کلید شد!
حس می کنم که قلب من اقرار می کند
پابند مهربانی و لطفی که دید شد
با تو دوباره بودنم انگار نو شده ست
پایان شام زندگی من سپید شد
۶.۸k
۰۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.