فن فیک:«جنون⁹»فن فیک:«جنون ⁸» Tokyo Revengers
طبق نظرهاتون ریندو هم هست .
ــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــ
کتابمو سر جاش گذاشتم. سمت کمد لباسم رفتم .اوایل زمستون بود و نسبت به قبل هوا سرد تر شده ! برای همین ژاکت قهوه ای همراه با راه راه های سفید رو با شلوار سیاه ساده پوشیدم.
سمت در رفتم و بازش کردم. مامان روی مبل نشسته بود و داشت فیلم نگاه میکرد. لبخند زدم و گفتم:«من میرم خونه ران و ریندو!» مامان بدون اینکه سرشو بالا برگردونه طرفم، دستشو برام تکون داد:«خوش بگذره~»
سرمو تکون دادم . به سمت جا کفشی رفتم یه جفت کفش رندوم برداشتم و پوشیدم. دستگیره در رو گرفتم و باز کردم . به سمت اسانسور رفتم و منتظر موندن اسانسور شدم. دوتا پسر تقریبا 16_17 ساله اونور تر داشتن صحبت میکردن:
_میای امروز بریم گیم نت؟؟
_نه. به آیری قول دادم امروز باهاش برم سینما
_قبلا به زور میفرستادیمت پیش ایری چیشده حالا انقدر عوض شدی؟
_من از اول هم اینشکلی بودم!
چشمامو چرخوندم و سوار اسانسور شدم. چقدر ملت به تازگی عجیب شدن!
نگاهم افتاد به کناریم...یه دختر مو سبز با چشمای سبز! تو نگاهش استرس موج میزنه! کجا میخواد بره که انقدر استرس داره؟؟
_امم..لکه ای روی صورتمه؟؟
وایی! انقدر بهش زل زدم فهمید.لبخندزدم:
ا/ت:«نه ..فقط خیلی خوشگلی ! راستی من ا/تم و تو؟»
_آینا!
لبخند زدم و دستمو روبه اون گرفتم:
ا/ت: «خوشبختم اینا چان!»
آینا با تردید دستمو گرفت :«منم همینطور» چقدر سرد گفت ! بهتر بود نگه تا اینکه انقدر بی حس بگه.
دستشو ول کردم و یکم از فاصله گرفتم. که از شانس خوبم اسانسور هم همون موقع وایستاد. صبر کردم اول آینا بره و بعد خودم رفتم.
همینطور که به کفشام نگاه میکردم راه افتادم...فکرکنم جدید اومده بود به اینجا چون تاحالا ندیده بودمش.یا اینکه مهمون یکی از صاحب های خونه هاست! سرمو اوردم بالا و به راهم ادامه دادم. خیلی از خونه دور نشده بودم که دیدم چند نفر با یونیفرم قرمز دارن به داخل یه کوچه نگاه میکنن! اخم کردم و با موهام اونطرف صورتم که اونا میتونستن ببینن رو گرفتم .اروم رد شدم موهام کم پشت بود برای همین میتونستم تا حدودی ببینم چیکار میکنن.
ایزانا دا شت یکی رو کتک میزد . کاکوچو داشت نگاش میکرد . شیون کلا محو بود و عینکی و نردبون هم دست به سینه داشتن نگاه میکردن.. بینشون ران و ریندو رو ندیدم پس اوکیه . حتما خونه ان !
سرمو برگردوندم و به روبرو نگاه کردم ..امیدوارم یروز اینا دست از این کارا بردارن.اینطوری که پیش میره مچشون رو یه روز میگیرن!
ــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــ
ببخشید کم بود ..
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اثری از #دخترک_سبزی_فروش
____
#ران
#ریندو
#فن_فیک
#توکیو_ریونجرز
#انیمه
ــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــ
کتابمو سر جاش گذاشتم. سمت کمد لباسم رفتم .اوایل زمستون بود و نسبت به قبل هوا سرد تر شده ! برای همین ژاکت قهوه ای همراه با راه راه های سفید رو با شلوار سیاه ساده پوشیدم.
سمت در رفتم و بازش کردم. مامان روی مبل نشسته بود و داشت فیلم نگاه میکرد. لبخند زدم و گفتم:«من میرم خونه ران و ریندو!» مامان بدون اینکه سرشو بالا برگردونه طرفم، دستشو برام تکون داد:«خوش بگذره~»
سرمو تکون دادم . به سمت جا کفشی رفتم یه جفت کفش رندوم برداشتم و پوشیدم. دستگیره در رو گرفتم و باز کردم . به سمت اسانسور رفتم و منتظر موندن اسانسور شدم. دوتا پسر تقریبا 16_17 ساله اونور تر داشتن صحبت میکردن:
_میای امروز بریم گیم نت؟؟
_نه. به آیری قول دادم امروز باهاش برم سینما
_قبلا به زور میفرستادیمت پیش ایری چیشده حالا انقدر عوض شدی؟
_من از اول هم اینشکلی بودم!
چشمامو چرخوندم و سوار اسانسور شدم. چقدر ملت به تازگی عجیب شدن!
نگاهم افتاد به کناریم...یه دختر مو سبز با چشمای سبز! تو نگاهش استرس موج میزنه! کجا میخواد بره که انقدر استرس داره؟؟
_امم..لکه ای روی صورتمه؟؟
وایی! انقدر بهش زل زدم فهمید.لبخندزدم:
ا/ت:«نه ..فقط خیلی خوشگلی ! راستی من ا/تم و تو؟»
_آینا!
لبخند زدم و دستمو روبه اون گرفتم:
ا/ت: «خوشبختم اینا چان!»
آینا با تردید دستمو گرفت :«منم همینطور» چقدر سرد گفت ! بهتر بود نگه تا اینکه انقدر بی حس بگه.
دستشو ول کردم و یکم از فاصله گرفتم. که از شانس خوبم اسانسور هم همون موقع وایستاد. صبر کردم اول آینا بره و بعد خودم رفتم.
همینطور که به کفشام نگاه میکردم راه افتادم...فکرکنم جدید اومده بود به اینجا چون تاحالا ندیده بودمش.یا اینکه مهمون یکی از صاحب های خونه هاست! سرمو اوردم بالا و به راهم ادامه دادم. خیلی از خونه دور نشده بودم که دیدم چند نفر با یونیفرم قرمز دارن به داخل یه کوچه نگاه میکنن! اخم کردم و با موهام اونطرف صورتم که اونا میتونستن ببینن رو گرفتم .اروم رد شدم موهام کم پشت بود برای همین میتونستم تا حدودی ببینم چیکار میکنن.
ایزانا دا شت یکی رو کتک میزد . کاکوچو داشت نگاش میکرد . شیون کلا محو بود و عینکی و نردبون هم دست به سینه داشتن نگاه میکردن.. بینشون ران و ریندو رو ندیدم پس اوکیه . حتما خونه ان !
سرمو برگردوندم و به روبرو نگاه کردم ..امیدوارم یروز اینا دست از این کارا بردارن.اینطوری که پیش میره مچشون رو یه روز میگیرن!
ــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــ
ببخشید کم بود ..
امیدوارم خوشتون اومده باشه
اثری از #دخترک_سبزی_فروش
____
#ران
#ریندو
#فن_فیک
#توکیو_ریونجرز
#انیمه
۳۳۴
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.