♛چی شده تهیونگ؟
♛چی شده تهیونگ؟
_یه عوضی گرفتش
♛کی کیو گرفته؟
-یه عوضی ات رو دزدیده
♛ات رو؟
-اره. هوی تو
&بله ارباب؟
_برو هواپیما رو اوکی کن
&چشم
♛گوشی ته رو برمیداره
♛این شماره خیلی اشناست
_چی؟
♛این شماره خیلی اشناست، وایسا ببینم یانگ می هو نیست؟
_یـ.. یانگ می هو؟
♛اره... یه نیم ساعت وایسا ردیابیش کنم.
_باشه فقط لطفا زودتر
♛باشه باشه نگران نباش
۲٠دقیقه بعد
♛ته ماشین رو اماده کن
_باشه
کوک، تهیونگ، نامجون و جیهوپ و جین راه افتادن سمت لوکیشنی که کوک پیدا کرده بود
جین$
نامجون ۩
جیهوپ"
$اینجاست؟
♛اره
"خب الان نقشه چیه؟
-نمیدونم
۩چی؟
_نمیدونم الان مغذم نمیکشه خودتون بگید
$یه دفعه وارد میشیم هر کی بود رو میکشیم تا به ات برسیم
♛فاخ
$فاخ؟
♛اره وادفاخخخ
$پسره بی تربیت اون موقعه که تو موز بودی من مافیا شدم
♛بله میدونم بابا بزرگ😁
$بزنم بشت خاک بره چشت؟
۩جین کوک ببندید
(توی همین فاصله ته سریع داشت میرفت داخل )
♛یاععع ته، بدوید
رفتن داخل و...
۩چرا انقدر اینا زیادن
" جین(داد)
یه نفره داشت به جین نزدیک میشد همون لحظه کوک با اسلحه کشتش
♛خواهش میکنم بابابزرگ😁
$بی تربیت
خلاصه
بکش بکش بود رسیدن طبقه بالا و دیدن بله ات اونجاست چشماش با یه پارچه سفید بسته شده بود...
_یه عوضی گرفتش
♛کی کیو گرفته؟
-یه عوضی ات رو دزدیده
♛ات رو؟
-اره. هوی تو
&بله ارباب؟
_برو هواپیما رو اوکی کن
&چشم
♛گوشی ته رو برمیداره
♛این شماره خیلی اشناست
_چی؟
♛این شماره خیلی اشناست، وایسا ببینم یانگ می هو نیست؟
_یـ.. یانگ می هو؟
♛اره... یه نیم ساعت وایسا ردیابیش کنم.
_باشه فقط لطفا زودتر
♛باشه باشه نگران نباش
۲٠دقیقه بعد
♛ته ماشین رو اماده کن
_باشه
کوک، تهیونگ، نامجون و جیهوپ و جین راه افتادن سمت لوکیشنی که کوک پیدا کرده بود
جین$
نامجون ۩
جیهوپ"
$اینجاست؟
♛اره
"خب الان نقشه چیه؟
-نمیدونم
۩چی؟
_نمیدونم الان مغذم نمیکشه خودتون بگید
$یه دفعه وارد میشیم هر کی بود رو میکشیم تا به ات برسیم
♛فاخ
$فاخ؟
♛اره وادفاخخخ
$پسره بی تربیت اون موقعه که تو موز بودی من مافیا شدم
♛بله میدونم بابا بزرگ😁
$بزنم بشت خاک بره چشت؟
۩جین کوک ببندید
(توی همین فاصله ته سریع داشت میرفت داخل )
♛یاععع ته، بدوید
رفتن داخل و...
۩چرا انقدر اینا زیادن
" جین(داد)
یه نفره داشت به جین نزدیک میشد همون لحظه کوک با اسلحه کشتش
♛خواهش میکنم بابابزرگ😁
$بی تربیت
خلاصه
بکش بکش بود رسیدن طبقه بالا و دیدن بله ات اونجاست چشماش با یه پارچه سفید بسته شده بود...
۳.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.