شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،

• فریدون مشیری 🍃
دیدگاه ها (۱)

‏همیشه فکر می‌کردم که آنچه مرا از پیری متنفر می‌کند، چروک صو...

بزرگترین صفت دوران سیاه آن است که کارهای بزرگ به حقیرترین و ...

دردهای منجامه نیستندتا ز تن درآورمچامه و چکامه نیستندتا به ر...

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکمعجب است اگر بسوزم چو بر آتشم ن...

ای آفتاب روشنم ای همسرم مرو😭🏴این‌گونه از مقابل چشم ترم مروبا...

یک شب از کوچه ی معشوق گذر خواهم کرد… دزدکی باز به آن خانه نظ...

شروع میشه باز یه روز تازهسیاهی شب رنگ میبازه*********اما تار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط