دردهای من

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ سرودنم درد می‌کند
انحنای روح من، شانه‌های خسته‌ غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

#قیصر_امین‌پور
دیدگاه ها (۳)

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستندمن به شبگردی این شهر سیاه ...

‏همیشه فکر می‌کردم که آنچه مرا از پیری متنفر می‌کند، چروک صو...

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکمعجب است اگر بسوزم چو بر آتشم ن...

دو ستاره به گوش هایش داشتدستبندش ، دونیمه از یک ماهگردن آویز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط