پارت

#پارت_44



داشتیم اماده میشدیم برای جشن ، ایتک واقعا توی اون لباس خیلی جذاب ار شده بود ...

هر لحظه بیشتر تحریکم میکرد اما نمتونستم کاری کنم، موهاش روی دستا و پوست سفیدش ریخته بود، این از هر لحظه و هر وقت جذاب ترش کرده بود ... اومد سمتم ...


+ خیلی خوشگل شدی ، اقا پسر ( ذوق )


- تو که بیشتر از من ، فرشته ی من


+ جدی ؟


- بله



+ یعن الا پسندیدی



- من اون موقعه که واسه برست اوردن دلت هنه کار کردم پسندیدمت



+ قربونت بشم


- خدا نکنه


سوار ماشین شدیمو به ادرسی که واسم فرستاده بودن رفتیم ...


بعد سلام کردن به فامیل و بقیه وارد سالن شدیم ...


پدر اومد سمتمونو به ایتک اولین حضورشو تبریک گفت ...


یهو دستو دور کمرم حلقه شد ، نفسای گرم کسی به گردنم میخورد...


بو..س.ه ای به گردنم زد و صدای زمزمه وارش توی گوشم پیچید ...


+، دلم برات تنگ شده بود ؟ ....
دیدگاه ها (۵)

#پارت_45سریع به ایتک نگا کردم ، گرم صحبت بودو متوجه چیزی نشد...

#پارت_46- نه خوبم یکم گرممه + مطمئنی اگه حالت خوب نیس بریم -...

#پارت_43رفتیم خونه. یه دوش گرفتمک زود رفتم سر جام ، که دیدم...

#پارت_42- نه به خدا جدیم + پس همینو بخریم - باسه پول لباسو ح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط