چشمهات رو رز رددراصل حدس زدن قد نفر اونهم انقدر دق

چشمهات رو ريز كردى.دراصل حدس زدنِ قد ينفر اونهم انقدر دقيق نه تنها آسون نبود، بلكه نرمال هم نبود!
"حدسش اونم تو بارِ اول غير ممكنه!"
جونگکوک هومى كشيد.ابرويى بالا انداخت و بدونِ اينكه درِ باز ماشين رو ببنده، دو قدم فاصله بينتون رو طى كرد.
مقابلت از حركت ايستاد.درحالى كه هردو دستش تو جيبِ شلوارِ پارچه ايش بود؛ با جديت نگاهت كرد و آروم لب زد:
"ميخواى ازم چى بشنوى؟"
نگاهِ مرد باعث شد ناخودآگاه كمى تو خودت جمع بشى.
چشمهاش چيزى داشتن كه باعث ميشدن هم معذب بشى و هم نتونى تلاقيه نگاهتون رو قطع كنى.
درست مثلِ يك شكنجه لذت بخش.
"واقعيت رو..؟"
مرد آروم خنديد.از اون دسته از خنده هايى كه از ته گلوش آزاد ميشد.
"و اين واقعيت، چى قراره باشه؟"
اون نگاهِ عميق و اون لبخندِ گوشه لبهاش چيزى رو درونت روشن ميكرد كه خودت هم نميخواستى!
جونگکوک يكى از دوستهاىِ قديميه پدرت بود.البته كه با پدرت نه سال اختلاف سنى هم داشت اما دركل دوستهاى خوبى براى هم بودن.
دیدگاه ها (۱)

مردِ ٣۲ ساله مقابلت، طورى نگاهت ميكرد كه انگار تو ارزشمند تر...

تو و همسر اجباريت به يك مهمونى دعوت بوديد.بعد از آماده شدنت،...

تو با يكى از همكلاسى هاى پسرِ دانشگاهت،به جواهر فروشيه دوست ...

لبِ پايينت رو گزيدى و نگاهت رو به ليوانِ وودكاىِ مرد دوختى.ه...

عشق بی پرواز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط