خدایا

خــــــــدایا...
بین ادمای روی زمیـــــــنت که آرامشــــی نصیبــم نشد...
میشـــــه یه جای بین ادمای زیر زمیــــــنت بهم بدی
آخه دیدم رو سنگاشون
نوشــــــــــته بود آرامگـــــــــاه
دیدگاه ها (۱۱)

❧بَعضی وَقتا بایَد مِثه ↶مَن↷↩ تَنهــا ↪باشی،↮تَنهایِ تَنها↮...

مهربانـــم! شرمنـــבـہ اҐ ڪـــہ هیچ وقت، مهربانــے هایت...

تاریک بــاد !خـانـه ی مــــردیکه نــمی جنـگـــــدبـــرای زنـ...

خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفتامشب شب تولد نوروز دیگریست...

عشق غیرممکن6p

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

پارت11رمان فیککه یهو نگاه های سنگین کشی رو روی خودم حس کردمن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط