خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفت

خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفت
امشب شب تولد نوروز دیگریست
فرشی ز برف بر سر راهش گشوده اند
چون نوعروس کرده به بَر جامه سپید
تق تق ...... صدای کیست؟
این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟
بگشای در
یلداست آمده
آورده با خودش
آجیل و هندوانه و ظرفی پر از انار

انجیر و توت خشک
در دست دیگرش
مهر و صفا و عشق و محبت
گل امید
در گوشه اتاق
کرسی ست برقرار
جمعند دور آن
از کوچک و بزرگ

دیوان خواجه حافظ و مادر بزرگ و فال
پس شام چله کو؟......
یک قرض نان سنگک و یک کاسه آش داغ
فصل خزان سفرت بی خطر، برو
ای اولین سفیر فصل زمستان
خوش آمدی
«جاوید» باد سنت نیکوی این دیار
نوروز بی بهار
یلدای بی قرار
دیدگاه ها (۳)

تاریک بــاد !خـانـه ی مــــردیکه نــمی جنـگـــــدبـــرای زنـ...

خــــــــدایا...بین ادمای روی زمیـــــــنت که آرامشــــی نصی...

در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده امدر همان پس کوچه ها در...

امام حسن عسگری(ع) :تمام پلیدی ها در خانه ای قرار داده شده و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط