part25...کوک
#part25...کوک
+عاا سلام هیونگ جیمین:سلام جونگ کوک چطوری چراناراحتی +ن بابا ناراحت چی خوبم جیمین:من تورو میشناسم چیشده که توی روزتولدت ناراحتی تااینوشنیدم انقد خوشحال شدم که احساس کردم دوتابال دراوردم+تویادت بودهیونگ جیمین:اره مگه بقیه یادشون نبوده+راستش ن همه درگیره کاراشونن جیمین:خب اینکه غصه نداره پاشو الان باهم میریم یه رستوران تولدتو جشن میگیریم دوتایی تابقیه ادب شن+واقعاباشه پس بریم اماده شیم جیمین:بدوبریم رفتیم توی اتاقامونو اماده شدیمو ازخونه زدیم بیرون .....رستا
بعدازاینکه ازخونه امدیم بیرون رفتیم یه گوشه قایم شدیم پسرام بودن فقط جینو جیمین خونه بودن دیدم که بعد چن دیقه جیمینو کوک ازخونه امدن بیرون ایول بهت جیمین کارت حرف نداره همگی سریع دویدیم توی خونه +خب خب تهیونگ شی جیهوپ شی شمابرین کیکارو بگیرین شوگاشی ومانیابادکنکاروبادکنین وافراورونیا خونرو تمیزکنین منوجین شیو رویاوبابام تزئناتوانجام میدیم همه:اوکی همگی شروع کردیم به انجام کارا هرکس یه جاییشوگرفته بودتقریبا بعد سه ساعت کاراتموم شد وایسادم به نتیجه کارتمون نگاه کردم خیلیییی خوب شده بودازجلوی درتاجلوی میزروپره شمعای کوچیکو گل زرقرمزپرپرکرده بودیم توی حال روی سقف پره باکنک بودانقدزیاد که برای رفتوامدسخت میشدمخصوصا پیراکه قدشون بلندبودبین همه اون بادکنکایکیشوپره اب کردمو به سقف پوزسش کردم دیواراپره طرحای قشنگ باشرشره بود وروی میزیه کیک کوچیک بود که برای نقشم بود یه کیک بزرگم توی یخچال بود که اصله کاریه بودواقعا باورم نمیشه که دارم برای عشقم یه همچین تولدی میگیرم خیلی دوست دارم واکنششو ببینم شوگا:تابه عمرم انقد بادکنک بادنکردم احساس میکنم برای زندگی کردن نفس کم دارم مانیا:باهات موافقم خدالقتت کنه رستابهشون میخندیدیم که گفتم:خب بچها چیزی نمونده که بیان سریع برین یه دوس بگیرین لباساتونو بپوشین بیاین همه سمت تاقای مختلف حمله کردیمورفتیم حموم بعد بیت دیقه امدم بیرون یه لباس باحالومتفاوت برای امشب میخوام بپوشم سریع اماده شدمو یه ارایش ملایموقشنگ کردمو رفتم پایین همگی اماده بودیم افرا:برقاروخاموش کنین جین دویدوبرقاروخاموش کردکیک دست من بودیه شمعم روش روشن بود من جلوی همه بودم که صدای حرف میومدکوک:چرابرقاخاموشه ینی هنوز نیومدن جیمین:نمدونم شایدکوک تادروبازکرد چشمش افتادبه شمعاکپکرد بچه ردشمعاروگرفت تانگاش افتاد به ما جین سریع برقوروشن کردوهمهگی شعرتولدت مبارکوخوندیم انقدذوق کرده بود نمدونست باید چیکارکنه رفتم جلوش وایسادمواشاره کردم شمعاروفوت کنه بایه ذوقی توچشام نگاکردوسریع شمعوفوت کردمنم سریع رفتم کیکو گذاشتم سوزنو اوردم دادم بهش که بتونه بره سمت میز
+عاا سلام هیونگ جیمین:سلام جونگ کوک چطوری چراناراحتی +ن بابا ناراحت چی خوبم جیمین:من تورو میشناسم چیشده که توی روزتولدت ناراحتی تااینوشنیدم انقد خوشحال شدم که احساس کردم دوتابال دراوردم+تویادت بودهیونگ جیمین:اره مگه بقیه یادشون نبوده+راستش ن همه درگیره کاراشونن جیمین:خب اینکه غصه نداره پاشو الان باهم میریم یه رستوران تولدتو جشن میگیریم دوتایی تابقیه ادب شن+واقعاباشه پس بریم اماده شیم جیمین:بدوبریم رفتیم توی اتاقامونو اماده شدیمو ازخونه زدیم بیرون .....رستا
بعدازاینکه ازخونه امدیم بیرون رفتیم یه گوشه قایم شدیم پسرام بودن فقط جینو جیمین خونه بودن دیدم که بعد چن دیقه جیمینو کوک ازخونه امدن بیرون ایول بهت جیمین کارت حرف نداره همگی سریع دویدیم توی خونه +خب خب تهیونگ شی جیهوپ شی شمابرین کیکارو بگیرین شوگاشی ومانیابادکنکاروبادکنین وافراورونیا خونرو تمیزکنین منوجین شیو رویاوبابام تزئناتوانجام میدیم همه:اوکی همگی شروع کردیم به انجام کارا هرکس یه جاییشوگرفته بودتقریبا بعد سه ساعت کاراتموم شد وایسادم به نتیجه کارتمون نگاه کردم خیلیییی خوب شده بودازجلوی درتاجلوی میزروپره شمعای کوچیکو گل زرقرمزپرپرکرده بودیم توی حال روی سقف پره باکنک بودانقدزیاد که برای رفتوامدسخت میشدمخصوصا پیراکه قدشون بلندبودبین همه اون بادکنکایکیشوپره اب کردمو به سقف پوزسش کردم دیواراپره طرحای قشنگ باشرشره بود وروی میزیه کیک کوچیک بود که برای نقشم بود یه کیک بزرگم توی یخچال بود که اصله کاریه بودواقعا باورم نمیشه که دارم برای عشقم یه همچین تولدی میگیرم خیلی دوست دارم واکنششو ببینم شوگا:تابه عمرم انقد بادکنک بادنکردم احساس میکنم برای زندگی کردن نفس کم دارم مانیا:باهات موافقم خدالقتت کنه رستابهشون میخندیدیم که گفتم:خب بچها چیزی نمونده که بیان سریع برین یه دوس بگیرین لباساتونو بپوشین بیاین همه سمت تاقای مختلف حمله کردیمورفتیم حموم بعد بیت دیقه امدم بیرون یه لباس باحالومتفاوت برای امشب میخوام بپوشم سریع اماده شدمو یه ارایش ملایموقشنگ کردمو رفتم پایین همگی اماده بودیم افرا:برقاروخاموش کنین جین دویدوبرقاروخاموش کردکیک دست من بودیه شمعم روش روشن بود من جلوی همه بودم که صدای حرف میومدکوک:چرابرقاخاموشه ینی هنوز نیومدن جیمین:نمدونم شایدکوک تادروبازکرد چشمش افتادبه شمعاکپکرد بچه ردشمعاروگرفت تانگاش افتاد به ما جین سریع برقوروشن کردوهمهگی شعرتولدت مبارکوخوندیم انقدذوق کرده بود نمدونست باید چیکارکنه رفتم جلوش وایسادمواشاره کردم شمعاروفوت کنه بایه ذوقی توچشام نگاکردوسریع شمعوفوت کردمنم سریع رفتم کیکو گذاشتم سوزنو اوردم دادم بهش که بتونه بره سمت میز
۱۸.۴k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.