من

من
دوباره به دیوار رسیدم.. تا
با بن‌بست‌های تا به تایی که
عهد بسته‌اند از
بی‌کسی‌ام محافظت کنند،
قرارِ یک تنهایی دیگر بگذارم..

دیگر مهم نیست.. که
ساز شعرم را
از کجای خاطرخواهیِ تو کوک کنم..
دیوارِ این فاصله
آنقدر ضخیم هست که
شاعرانه‌های بی‌خاطره‌ام از تو
خفقان بگیرند..

حالا که این دیوارها
مرا از آیندۀ تو حذر کردند..،
دوباره
خطور میکنم به ذهن تنهایی.. تا
تو مستقل از
حصارهایی که مرا
مهر و مومِ بی‌کسی کردند،
رها شوی از
زنجیر شعرهایی که در خیال
شبیه یک سینه‌ریز
بر گردنت می بستم..
دیدگاه ها (۵)

خدای زیبایمیک صبح زیبای دیگرراباترنم دلنشین پرندگانت آغازنمو...

نیـایـش صبحگاهیخـــدای عــزیز و مـهربان!مهربانیت همانند اموا...

جانِ تمام نازهای نکشیده‌ام،به لب می‌رسد ودل می‌گیرد،در گیر و...

ساحل‌های مرجانی رابه تماشا نشسته‌ای کهصخره‌هایی زیبا و سخت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط