پارت پنجاه و ششم دوست دخترم باش😍🤘
پارت پنجاه و ششم دوست دخترم باش😍🤘
پارت رزی
یجی یه قدم اومد جلو
@وقتی رزی رو نجات دادم و با اون وضع اومدی دم در و رزی گرفتی متوجه این شدم که منتظر یکی بودی....و زمانی که من تو
خونه بودم دو بار یه دختری که بحساب دوست این دختر بودن رو دیدم........اما فکر میکنی چ کسی اون خبر ها رو تو توییتر پخش کرد
هاااا ....
پوزخندی زد و گفت
@یه ادم اونقدر شانس نداره که دقیقا شبی دنبال شما بیاد که......توووووووو رزی رو بغل کردی باشی.....
پارت تهیونگ
منظورش چی بود؟!؟!!؟!
یعنی چی که خبرای تو تویتر رو پخش کرد......
نکنه یجی بوده......
#ببینم تو االن چی گفتی؟؟؟ گفتی چیکار کردی؟!؟!؟!
یجی پوزخند روی لبش رو بیشتر کرد و شروع کرد
@تهیونگ در حالی که دوست دخترش روی کولش بود وارد خونه شد و پس فردا اماده ی یه اقای کیم دیگه باشید.....
صورتش رو جدی تر به طرفم برگردوند و خیلی محکم گفت:
@اگه اون دوست لعنتی من خبرنگار اون مجله نبود االن شما بجای اینکه تو خونه باشی باید تو بیگ هیت درخواست استعفانامت رو
روی میز میزاشتی
#چی ......دوست تو؟؟؟؟؟؟
@چیه کار بدی کردم گفتم پاکش کنه؟؟؟؟میخوای زنگ بزنم دوباره آپلودش کنه؟!؟!!؟
چشماش رو کج کرد سمت رزی و با حالتی طعنه امیز گفت
@اما مث اینکه تو واقعا دوست دخترت رو ورداشتی اوردی ور دلت؟؟؟
#یجی اشتباه برداشت کردی اصن اینجوری نیس...
رفتم جلو تا آرومش کنم
یجی دستشو به کنار لباسم برد و گفت
@چیو اشتباه متوجه شدم...ها؟؟؟؟؟چیو اشتباه متوجه شدم....
دستشو انداخت پایین و با حالت تمسخری گفت
@همچی معلومه
پارت رزی
یجی اومد سمتم و باهام چشم تو چشم شد.....
@ببین ازت یه سوال میپرسم......جوابش رو بزار بخاطر کمکی که بهت کردم و نجاتت دادم
میترسیدم......اب دهنم خشک شده بود و منتظر سوالش بودم
@تو....اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟چیکاره ی پسرایی؟؟
چشمام همونجوری تو چشماش قفل بود و لبم برای جواب دادن تکون نمیخورد
@هی نمیخوای جوابمو بدی.....
دیگه خسته شده بودم از دروغگویی......دیگه نمیتونستم طاقت بیارم......اره درستش همینه...باید واقعیتو بگم....
دهنمو باز کردم و خواستم شروع کنم به صحبت که....
:&دکترمونه...
پایان پارت پنجاه و ششم دوست دخترم باش🖤😍
لایک و فالو یادتون نره😎💗
پارت رزی
یجی یه قدم اومد جلو
@وقتی رزی رو نجات دادم و با اون وضع اومدی دم در و رزی گرفتی متوجه این شدم که منتظر یکی بودی....و زمانی که من تو
خونه بودم دو بار یه دختری که بحساب دوست این دختر بودن رو دیدم........اما فکر میکنی چ کسی اون خبر ها رو تو توییتر پخش کرد
هاااا ....
پوزخندی زد و گفت
@یه ادم اونقدر شانس نداره که دقیقا شبی دنبال شما بیاد که......توووووووو رزی رو بغل کردی باشی.....
پارت تهیونگ
منظورش چی بود؟!؟!!؟!
یعنی چی که خبرای تو تویتر رو پخش کرد......
نکنه یجی بوده......
#ببینم تو االن چی گفتی؟؟؟ گفتی چیکار کردی؟!؟!؟!
یجی پوزخند روی لبش رو بیشتر کرد و شروع کرد
@تهیونگ در حالی که دوست دخترش روی کولش بود وارد خونه شد و پس فردا اماده ی یه اقای کیم دیگه باشید.....
صورتش رو جدی تر به طرفم برگردوند و خیلی محکم گفت:
@اگه اون دوست لعنتی من خبرنگار اون مجله نبود االن شما بجای اینکه تو خونه باشی باید تو بیگ هیت درخواست استعفانامت رو
روی میز میزاشتی
#چی ......دوست تو؟؟؟؟؟؟
@چیه کار بدی کردم گفتم پاکش کنه؟؟؟؟میخوای زنگ بزنم دوباره آپلودش کنه؟!؟!!؟
چشماش رو کج کرد سمت رزی و با حالتی طعنه امیز گفت
@اما مث اینکه تو واقعا دوست دخترت رو ورداشتی اوردی ور دلت؟؟؟
#یجی اشتباه برداشت کردی اصن اینجوری نیس...
رفتم جلو تا آرومش کنم
یجی دستشو به کنار لباسم برد و گفت
@چیو اشتباه متوجه شدم...ها؟؟؟؟؟چیو اشتباه متوجه شدم....
دستشو انداخت پایین و با حالت تمسخری گفت
@همچی معلومه
پارت رزی
یجی اومد سمتم و باهام چشم تو چشم شد.....
@ببین ازت یه سوال میپرسم......جوابش رو بزار بخاطر کمکی که بهت کردم و نجاتت دادم
میترسیدم......اب دهنم خشک شده بود و منتظر سوالش بودم
@تو....اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟چیکاره ی پسرایی؟؟
چشمام همونجوری تو چشماش قفل بود و لبم برای جواب دادن تکون نمیخورد
@هی نمیخوای جوابمو بدی.....
دیگه خسته شده بودم از دروغگویی......دیگه نمیتونستم طاقت بیارم......اره درستش همینه...باید واقعیتو بگم....
دهنمو باز کردم و خواستم شروع کنم به صحبت که....
:&دکترمونه...
پایان پارت پنجاه و ششم دوست دخترم باش🖤😍
لایک و فالو یادتون نره😎💗
۳۷.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.