پارت پنجاه و هفتم دوست دخترم باش😎💗
پارت پنجاه و هفتم دوست دخترم باش😎💗
نگاهی به پشت سرم کردم که دیدم کوک داره میاد تو سالن
با دیدنش لبخندی روی لبم اومد و نفسی از روی اسودگی کشیدم...
یجی که انگار مغزش هنگ کرده بود اخماش تو هم رفت و نگاهی به کوک انداخت
@چیییی؟!؟!؟!پس اقای هان چی؟؟
کوک اومد پشت سرم و با دستاش از پشت منو تو بغلش گرفت
&خب دیگه..آقای هان یکم پیر شده و بی حوصله....واسه همین یکی از بهترین دانشجوهاش رو که مث دخترشه یعنی رزی خودمون
رو بجای خودش بهمون معرفی کرد......
کوک سرشو به طرفم چرخوند و بهم نگاهی کرد
&رزی محشره از وقتی اومده دیگه تو خونه بی حوصله نمیشم....کارشم عالیه.....باید میدیدی وقتی حالش بهم خورد چجوری خودش
خودشو خوب کرد.....البته خیلی با خودش حرف میزنه....واس همین خیلی با نمکه
یه لبخندی بهش زدم و تو دلم بخاطر دروغاش غوغا بود.......انگار واقعا دکترشون بودم....
&اهان راستی اینوقت شب حتمن کار مهمی داشتی اومدی..؟!؟!
یجی موهاشو داد پشت گوشش و پالستیکی که دستش بود رو باال اورد
@راستش یکم خوراکی خریده بودم که با هم فیلم ببیینم....
نگاهی به رزی کرد و بهم گفت
@اما انگار وضعیت مناسب فیلم دیدن نیس
#ببخشید
یجی دوباره پالستیک خوراکی ها رو گرفت باال و گفت
@خب....اینا رو چیکار کنم؟!؟!
کوک از پشت رزی اومد بیرون و تو یه چشم بهم زدن کل نایلون خوراکی ها رو از دست یجی گرفت
&تو نمیخواد غصه این خوراکی ها رو بخوری همشون با من
یجی رفت سمت کاناپه و کیف کوچولوی صورتیش رو برداشت.....
@خب حاال که اینم حل شد من برم دیگه.........
#باشه......راستی؟!؟!؟
@جانم؟!؟!؟!
#چیه.....ممنون میشم اتفاقات و چیزهایی که االن بهم گفتیم پیش خودمون بمونه.....میدونی نمیخوام دردسر درست بشه......
@باشه خیالت راحت عزیزم
یجی اومد جلو و بهم دست داد
@خب پس فعال خداحافظ
+خداحافظ
پارت رزی
یجی داشت از در میرفت بیرون که یهویی سرشو برگردوند سمت ما
@چیزه.....نزدیک بود یادم بره.....
و دستشو کرد و تو کیفش و یه برگه اورد بیرون.....
@ تهیونگ امشب تولدمه واسه همین یه پارتی شبونه میخوام تو باغ ویلام بگیرم.....خوشحال میشم بیای....
#اما یجی خودت که میدونی وضعیت مناسب نیس
@نیازی نیست نگران بشی غریبه نیست همه آشنان و چندتا از دوستای خودم......
سرشو بطرف من اورد و گفت
@عزیزم خوشحال میشم بیای......این یه خواسته ی کوچیکه ناراحت میشم دعوتمو رد کنی....
+اما.....
#باشه.....حتما میایم
یجی که از خونه رفت بیرون سرمو بطرف ته چرخوندم و گفتم..
#تهیونگ چی میگی ما میام؟؟؟؟!!!.....من فردا میخوام برم دانشگاه...نمیتونم
تهیونگ خودشو بهم نزدیک کرد و دستشو بسمت موهام برد
#میخوام امشب ستاره ی پارتی بشی....
پایان پارت پنجاه و هفتم دوست دخترم باش❤️💋
لایک و فالو یادتون نره❤️💋
نگاهی به پشت سرم کردم که دیدم کوک داره میاد تو سالن
با دیدنش لبخندی روی لبم اومد و نفسی از روی اسودگی کشیدم...
یجی که انگار مغزش هنگ کرده بود اخماش تو هم رفت و نگاهی به کوک انداخت
@چیییی؟!؟!؟!پس اقای هان چی؟؟
کوک اومد پشت سرم و با دستاش از پشت منو تو بغلش گرفت
&خب دیگه..آقای هان یکم پیر شده و بی حوصله....واسه همین یکی از بهترین دانشجوهاش رو که مث دخترشه یعنی رزی خودمون
رو بجای خودش بهمون معرفی کرد......
کوک سرشو به طرفم چرخوند و بهم نگاهی کرد
&رزی محشره از وقتی اومده دیگه تو خونه بی حوصله نمیشم....کارشم عالیه.....باید میدیدی وقتی حالش بهم خورد چجوری خودش
خودشو خوب کرد.....البته خیلی با خودش حرف میزنه....واس همین خیلی با نمکه
یه لبخندی بهش زدم و تو دلم بخاطر دروغاش غوغا بود.......انگار واقعا دکترشون بودم....
&اهان راستی اینوقت شب حتمن کار مهمی داشتی اومدی..؟!؟!
یجی موهاشو داد پشت گوشش و پالستیکی که دستش بود رو باال اورد
@راستش یکم خوراکی خریده بودم که با هم فیلم ببیینم....
نگاهی به رزی کرد و بهم گفت
@اما انگار وضعیت مناسب فیلم دیدن نیس
#ببخشید
یجی دوباره پالستیک خوراکی ها رو گرفت باال و گفت
@خب....اینا رو چیکار کنم؟!؟!
کوک از پشت رزی اومد بیرون و تو یه چشم بهم زدن کل نایلون خوراکی ها رو از دست یجی گرفت
&تو نمیخواد غصه این خوراکی ها رو بخوری همشون با من
یجی رفت سمت کاناپه و کیف کوچولوی صورتیش رو برداشت.....
@خب حاال که اینم حل شد من برم دیگه.........
#باشه......راستی؟!؟!؟
@جانم؟!؟!؟!
#چیه.....ممنون میشم اتفاقات و چیزهایی که االن بهم گفتیم پیش خودمون بمونه.....میدونی نمیخوام دردسر درست بشه......
@باشه خیالت راحت عزیزم
یجی اومد جلو و بهم دست داد
@خب پس فعال خداحافظ
+خداحافظ
پارت رزی
یجی داشت از در میرفت بیرون که یهویی سرشو برگردوند سمت ما
@چیزه.....نزدیک بود یادم بره.....
و دستشو کرد و تو کیفش و یه برگه اورد بیرون.....
@ تهیونگ امشب تولدمه واسه همین یه پارتی شبونه میخوام تو باغ ویلام بگیرم.....خوشحال میشم بیای....
#اما یجی خودت که میدونی وضعیت مناسب نیس
@نیازی نیست نگران بشی غریبه نیست همه آشنان و چندتا از دوستای خودم......
سرشو بطرف من اورد و گفت
@عزیزم خوشحال میشم بیای......این یه خواسته ی کوچیکه ناراحت میشم دعوتمو رد کنی....
+اما.....
#باشه.....حتما میایم
یجی که از خونه رفت بیرون سرمو بطرف ته چرخوندم و گفتم..
#تهیونگ چی میگی ما میام؟؟؟؟!!!.....من فردا میخوام برم دانشگاه...نمیتونم
تهیونگ خودشو بهم نزدیک کرد و دستشو بسمت موهام برد
#میخوام امشب ستاره ی پارتی بشی....
پایان پارت پنجاه و هفتم دوست دخترم باش❤️💋
لایک و فالو یادتون نره❤️💋
۳.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.