پارت ده قسمت دوم
پارت ده _ #قسمت دوم
*وی : حدود نیم ساعت گذشته بود و من کارت هام تموم شد بلند شدم تا برم یکم کارت بیارم که لیز خوردم و جیمین منو از کمرم گرفت که لبش به لبم خورد ..تا اومدم خودم رو جمع کنم یه صدا اومد برگشتم سمت صدا و دیدم..کوکیه که بنر ها از دستش اوفتادن و داره با بغض نگاهم میکنه ....
وی : کوکی اصلا اون طوری نیست که فکر میکنی
(کوکی داد میزنه )
کوکی : پس چیه؟؟ نکنه حتی نمیفهمم چی میبینم
وی: نه باور کن ...جیمین تو بهش بگو ...
جیمین : میدونی .....چیز خواستی نبود ..فقط تیهونگ ازم خواست به یاد قدیم ها ببوسمش
وی : چی داری میگی عوضی ...کوکی داره دروغ میگه
کوکی : واقعا فکر کردم یکم ....یکم ادم شده باشی ...ولی....ازت دیگه متنفر شدم ...مثل سری پیش نیست واقعا ازت متنفرم ... تو یه اشغالی ...
وی : تو بهم اعتماد نداری ....چرا باور نمیکنی داره چرت و پرت میگه
کوکی : بس کن ...چقدر میخوای ثابت کنی که یه آدم کثیفی ....
وی : جونگ کوک من واقعا دوست دارم ....چرا داری اینطوری میکنی .......بهم اعتماد نداری ؟؟؟
کوکی : نه ندااارم....فهمیدی .....دیگه هیچی بین منو و تو نیست (اشکاش در میاد ) دیگه نمیخوام ببینمت
وی : گریه نکن من تحمل ندارم گریت رو ببینم
کوکی : ولی تو همیشه باعث گریه منی
(کوکی میره )
**اشکای وی در میاد **
وی : اخه چرا ....مگه من با تو چیکار کردم اخه.....
جیمین : ________
*وی : اونقدر اعصبانی بودم که میتونستم همون جا جیمین رو بکشم ...نتونستم خودم رو نگه دارم ... یه مشت زدم تو صورتش که افتاد زمین ....نشستم روش و تمام قدرتم رو تو مشتام جمع میکردم و تو صورت جیمین میزدم...
نامجون : هی ولش کن ......آروم باش ...ولش کن
وی : به من دست نزن ....میخوام بکشمش
نامجون : وایسا اینور....بگو ببینم چی شده
وی : من تازه بهش رسیده بودم ....(با گریه ) من تازه بهش رسیده بودم.....من دوسش دارم .......(داد زد ) این عوضی همه چی رو خراب کرد ....میکشمت .....
نامجون : ولش کن دیگه کشتیش
وی : میکشمش چرا الکی گفتی ؟؟؟ چرا فقط بلدی زر بزنی اشغال
نامجون : چیکار کردی جیمین ......تیهونگ برو اون ور
جیمین : من کاری نکردم این دیونه شده
وی : تو کاری نکردی ؟؟؟؟
ادامه دارد......
چطور بود
تو رو جون جدتون نظر بدین
پوسیدم از بسگفتم
*وی : حدود نیم ساعت گذشته بود و من کارت هام تموم شد بلند شدم تا برم یکم کارت بیارم که لیز خوردم و جیمین منو از کمرم گرفت که لبش به لبم خورد ..تا اومدم خودم رو جمع کنم یه صدا اومد برگشتم سمت صدا و دیدم..کوکیه که بنر ها از دستش اوفتادن و داره با بغض نگاهم میکنه ....
وی : کوکی اصلا اون طوری نیست که فکر میکنی
(کوکی داد میزنه )
کوکی : پس چیه؟؟ نکنه حتی نمیفهمم چی میبینم
وی: نه باور کن ...جیمین تو بهش بگو ...
جیمین : میدونی .....چیز خواستی نبود ..فقط تیهونگ ازم خواست به یاد قدیم ها ببوسمش
وی : چی داری میگی عوضی ...کوکی داره دروغ میگه
کوکی : واقعا فکر کردم یکم ....یکم ادم شده باشی ...ولی....ازت دیگه متنفر شدم ...مثل سری پیش نیست واقعا ازت متنفرم ... تو یه اشغالی ...
وی : تو بهم اعتماد نداری ....چرا باور نمیکنی داره چرت و پرت میگه
کوکی : بس کن ...چقدر میخوای ثابت کنی که یه آدم کثیفی ....
وی : جونگ کوک من واقعا دوست دارم ....چرا داری اینطوری میکنی .......بهم اعتماد نداری ؟؟؟
کوکی : نه ندااارم....فهمیدی .....دیگه هیچی بین منو و تو نیست (اشکاش در میاد ) دیگه نمیخوام ببینمت
وی : گریه نکن من تحمل ندارم گریت رو ببینم
کوکی : ولی تو همیشه باعث گریه منی
(کوکی میره )
**اشکای وی در میاد **
وی : اخه چرا ....مگه من با تو چیکار کردم اخه.....
جیمین : ________
*وی : اونقدر اعصبانی بودم که میتونستم همون جا جیمین رو بکشم ...نتونستم خودم رو نگه دارم ... یه مشت زدم تو صورتش که افتاد زمین ....نشستم روش و تمام قدرتم رو تو مشتام جمع میکردم و تو صورت جیمین میزدم...
نامجون : هی ولش کن ......آروم باش ...ولش کن
وی : به من دست نزن ....میخوام بکشمش
نامجون : وایسا اینور....بگو ببینم چی شده
وی : من تازه بهش رسیده بودم ....(با گریه ) من تازه بهش رسیده بودم.....من دوسش دارم .......(داد زد ) این عوضی همه چی رو خراب کرد ....میکشمت .....
نامجون : ولش کن دیگه کشتیش
وی : میکشمش چرا الکی گفتی ؟؟؟ چرا فقط بلدی زر بزنی اشغال
نامجون : چیکار کردی جیمین ......تیهونگ برو اون ور
جیمین : من کاری نکردم این دیونه شده
وی : تو کاری نکردی ؟؟؟؟
ادامه دارد......
چطور بود
تو رو جون جدتون نظر بدین
پوسیدم از بسگفتم
۸۸.۱k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.