رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:67
#ارسلان
وقتی رسیدیم اونجا کلی پلیس اومدن وارد عمارت شدن برای اینکه واسه ما مشکل پیش نیاد به من و بهار گفتم هر دو همونجا وایستیم البته چند تا پلیس هم مراقب ما بودن تا پلیسای دیگه بیان
امیر روز که معلوم مثل سگ ترسیده بود نمیومد بیرون ولی من میدونم اون طرف عمارت هم یه در پشتی داره که شاید از اون طرف امیر روز خارج بشه به پلیسا گفتم اون طرف برن که وقتی رسیدیم به در پشتی رسیدیم به امیر روز که داشت فرار می کرد
#امیر_روز
برای اینکه بتونم از دست پلیسا فرار کنم با ۱۰ تا بادیگارد از در پشتی عبور کردم که ارسلان یه دختر و کلی پلیس رو دیدم که از ترس نمی دونستم چیکار کنم بادیگارد ها بیشتریاشون فرار کردن که پلیس اونا رو هم دستگیر کرد و پلیسا اومدن به من دستبند زدن،ارسلان بلاخره به روزی انتقامت رو می گیرم،نمی دارم آب خوش به گلوت برسههه
ارسلان:فعلا که تو قراره اعدام بشی چون به همسر من.....کردی و سحر رو کشتی،بلاخره من به آرزوم رسیدم «انتقام خونین» خودم رو از تو گرفتم
بهار:شاید برات سوال باشه من کیم،بله من خواهر سحر هستم،فکر کردی نمی دونم چه بلایی سر خواهر و زندگیم آوردی؟
امیر:از همتون متنفرممم
پلیس:آقا ساکتتت
بعد از کلی زار زدن سوار ماشین پلیس شدم به اداره پلیس رفتم کلی سوال پیچم کردن ولی خب اونا کامل می فهمیدن من دروغ میگم و قرار شد فردا اعدام بشم
هه خدایا دمت گرم نذاشتی به کسب که دوسش داشتم برسم
#ارسلان
خلاصه بعد از کلی دعوا و این چیزا بلاخره تونستیم امیر روز رو بگیرم،قرار بود اگر من و بهار رضایت بدیم اون شاید بتونه آزاد بشه ولی نه من و نه بهار نمی تونستیم رضایت بدیم،بهار واقعا دمت گرم اگر تو نبودی الان نمی تونستیم امیر روز رو پیدا کنیم،فقط بگو برای جبران می تونم چیکار کنم برات
بهار:خواهش می کنم الان منم از اینکه با تو همدست شدم خیلی خوشحالم چون قاتل خواهرم رو پیدا کردم،تنها خواستم اینه که منو به کسی که دوسش دارم برسونی
ارسلان:تو کیو دوست داری؟
بهار:من یه رفیق دارم اسمش حسین هست که توی کافیشاپ کار می کنه من روم نمیشه بهش بگم روش کراشم تو می تونی بهش بگی؟
ارسلان:اوکی،ادرس رو از بهار گرفتم رفتم توی کافی شاپ به اون مرده سلام کردم و بهش گفتم یه دختره دوسش داره که اسمش بهار هست منم کل قضیه رو گفتم و گفت من خودم قبلا روی سحر کراش بودم که فهمیدم اون دوسم نداره و روی کس دیگه کراشه و الان فهمیدم اون فرد تویی،وقتی فهمیدم سحر همچین آدمیه فهمیدم بهار خیلی بهتر از اونه الان که میگه روی من کراشه منم خوشحال شدم که بهار اومد پیشش منم از اونجا رفتم به سمت خونه
دیگه پارت نداریم چون اصلا حمایت نمی کنید برای همین شرط دارم
لایک:۲۵
کامنت:۵ نفر کامنت بدن
part:67
#ارسلان
وقتی رسیدیم اونجا کلی پلیس اومدن وارد عمارت شدن برای اینکه واسه ما مشکل پیش نیاد به من و بهار گفتم هر دو همونجا وایستیم البته چند تا پلیس هم مراقب ما بودن تا پلیسای دیگه بیان
امیر روز که معلوم مثل سگ ترسیده بود نمیومد بیرون ولی من میدونم اون طرف عمارت هم یه در پشتی داره که شاید از اون طرف امیر روز خارج بشه به پلیسا گفتم اون طرف برن که وقتی رسیدیم به در پشتی رسیدیم به امیر روز که داشت فرار می کرد
#امیر_روز
برای اینکه بتونم از دست پلیسا فرار کنم با ۱۰ تا بادیگارد از در پشتی عبور کردم که ارسلان یه دختر و کلی پلیس رو دیدم که از ترس نمی دونستم چیکار کنم بادیگارد ها بیشتریاشون فرار کردن که پلیس اونا رو هم دستگیر کرد و پلیسا اومدن به من دستبند زدن،ارسلان بلاخره به روزی انتقامت رو می گیرم،نمی دارم آب خوش به گلوت برسههه
ارسلان:فعلا که تو قراره اعدام بشی چون به همسر من.....کردی و سحر رو کشتی،بلاخره من به آرزوم رسیدم «انتقام خونین» خودم رو از تو گرفتم
بهار:شاید برات سوال باشه من کیم،بله من خواهر سحر هستم،فکر کردی نمی دونم چه بلایی سر خواهر و زندگیم آوردی؟
امیر:از همتون متنفرممم
پلیس:آقا ساکتتت
بعد از کلی زار زدن سوار ماشین پلیس شدم به اداره پلیس رفتم کلی سوال پیچم کردن ولی خب اونا کامل می فهمیدن من دروغ میگم و قرار شد فردا اعدام بشم
هه خدایا دمت گرم نذاشتی به کسب که دوسش داشتم برسم
#ارسلان
خلاصه بعد از کلی دعوا و این چیزا بلاخره تونستیم امیر روز رو بگیرم،قرار بود اگر من و بهار رضایت بدیم اون شاید بتونه آزاد بشه ولی نه من و نه بهار نمی تونستیم رضایت بدیم،بهار واقعا دمت گرم اگر تو نبودی الان نمی تونستیم امیر روز رو پیدا کنیم،فقط بگو برای جبران می تونم چیکار کنم برات
بهار:خواهش می کنم الان منم از اینکه با تو همدست شدم خیلی خوشحالم چون قاتل خواهرم رو پیدا کردم،تنها خواستم اینه که منو به کسی که دوسش دارم برسونی
ارسلان:تو کیو دوست داری؟
بهار:من یه رفیق دارم اسمش حسین هست که توی کافیشاپ کار می کنه من روم نمیشه بهش بگم روش کراشم تو می تونی بهش بگی؟
ارسلان:اوکی،ادرس رو از بهار گرفتم رفتم توی کافی شاپ به اون مرده سلام کردم و بهش گفتم یه دختره دوسش داره که اسمش بهار هست منم کل قضیه رو گفتم و گفت من خودم قبلا روی سحر کراش بودم که فهمیدم اون دوسم نداره و روی کس دیگه کراشه و الان فهمیدم اون فرد تویی،وقتی فهمیدم سحر همچین آدمیه فهمیدم بهار خیلی بهتر از اونه الان که میگه روی من کراشه منم خوشحال شدم که بهار اومد پیشش منم از اونجا رفتم به سمت خونه
دیگه پارت نداریم چون اصلا حمایت نمی کنید برای همین شرط دارم
لایک:۲۵
کامنت:۵ نفر کامنت بدن
۸.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.