نام : عشق مخفی
نام : عشق مخفی
P1
ات،
سلام من کیم ات هستم.23 سالمه و با بابام تو خونه داییم زندگی میکنم. من دو تا پسر دایی به نام لی دونگ مین و لی جونگ سوک دارم و یک دختر دایی به اسم لی می را دارم و یک داداش به اسم کیم تهیونگ.
صبح
از خواب پاشدم وصورتم رو شستم و رفتم پایین.
سفره پهن بود رفتم نشستم سر صفره همون موقع دونگ مین پاشد «کلا همیشه باهام سرد رفتار میکنه»
صبحانه روخوردم که دایی گفت « عالامت دایی &»
& امروز قراره بریم باغ
«علامت ات .»
. میشه بگم لیسا هم بیاد
& اره چرا که نه
. پس من میرم بهش زنگ بزنم
رفتم تو اتاقم که به لیسا زنگ بزنم
«مکالمه ات و لیسا» «علامت لیسا_»
_سلام عشقم
. سلام چطوری؟
_ممنون عشقم چه خبر؟
. هیچی سلامتی
. لیسااااا «با صدای بلند»
_اروم چیه؟
. داییم امروز گفت قراره بریم باغ
_خو
. قراره تو هم بیای
_جدیییی
. ارهههه
_ایول
. بدو اماده شو ساعت 12 راه میفتیم
_ منتظرم باش اومدم
بعدش رفتم ساک خودمو اماده کنم چون هوا گرم بود و باغ داییم ویلایی بود لباس خنک ورداشتم. برای تو راهم یک شلوار کارگو سفید و کراپ مشکی با کفش الستار مشکی پوشیدم.
رفتم پایین که همون موقع لیسا زنگ زد.
رفتیم سوار ماشین داداشم شدیم. دونگ مین و لیسا و جونگ کو عقب بودن و من و تهیونگ هم جلو.
از شیشه جلو دونگ مین دیده می شد که داشت بیرون رو نگاه می کرد واقعا خوشگل بود قلبم داشت تند تند میزد که یک دفعه به خودم اومدم
. هی من چم شده «تو ذهنش»
1 ساعت بعد رسیدیم باغ رفتیم تو اتاقم و وسایلم رو چیدم قرار بود یک هفته اینجا باشیم رو تختم بودم و داشتم به دونگ مین فکر می کردم که لیسا اومد تو و بهم گف که قراره بریم ساحل.
ضد آفتاب زدم و یه ارایش ریزی کردم و یک لباس سرهمی پوشیدم و رفتم پایین که هیچ کی تو خونه نبود از در رفتم بیرون که دونگ مین منتظر بود
P1
ات،
سلام من کیم ات هستم.23 سالمه و با بابام تو خونه داییم زندگی میکنم. من دو تا پسر دایی به نام لی دونگ مین و لی جونگ سوک دارم و یک دختر دایی به اسم لی می را دارم و یک داداش به اسم کیم تهیونگ.
صبح
از خواب پاشدم وصورتم رو شستم و رفتم پایین.
سفره پهن بود رفتم نشستم سر صفره همون موقع دونگ مین پاشد «کلا همیشه باهام سرد رفتار میکنه»
صبحانه روخوردم که دایی گفت « عالامت دایی &»
& امروز قراره بریم باغ
«علامت ات .»
. میشه بگم لیسا هم بیاد
& اره چرا که نه
. پس من میرم بهش زنگ بزنم
رفتم تو اتاقم که به لیسا زنگ بزنم
«مکالمه ات و لیسا» «علامت لیسا_»
_سلام عشقم
. سلام چطوری؟
_ممنون عشقم چه خبر؟
. هیچی سلامتی
. لیسااااا «با صدای بلند»
_اروم چیه؟
. داییم امروز گفت قراره بریم باغ
_خو
. قراره تو هم بیای
_جدیییی
. ارهههه
_ایول
. بدو اماده شو ساعت 12 راه میفتیم
_ منتظرم باش اومدم
بعدش رفتم ساک خودمو اماده کنم چون هوا گرم بود و باغ داییم ویلایی بود لباس خنک ورداشتم. برای تو راهم یک شلوار کارگو سفید و کراپ مشکی با کفش الستار مشکی پوشیدم.
رفتم پایین که همون موقع لیسا زنگ زد.
رفتیم سوار ماشین داداشم شدیم. دونگ مین و لیسا و جونگ کو عقب بودن و من و تهیونگ هم جلو.
از شیشه جلو دونگ مین دیده می شد که داشت بیرون رو نگاه می کرد واقعا خوشگل بود قلبم داشت تند تند میزد که یک دفعه به خودم اومدم
. هی من چم شده «تو ذهنش»
1 ساعت بعد رسیدیم باغ رفتیم تو اتاقم و وسایلم رو چیدم قرار بود یک هفته اینجا باشیم رو تختم بودم و داشتم به دونگ مین فکر می کردم که لیسا اومد تو و بهم گف که قراره بریم ساحل.
ضد آفتاب زدم و یه ارایش ریزی کردم و یک لباس سرهمی پوشیدم و رفتم پایین که هیچ کی تو خونه نبود از در رفتم بیرون که دونگ مین منتظر بود
۳.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.