P2
P2
لی دونگ مین،
بابا گفته بود که قراره بریم ساحل پاشدم اماده شدم رفتم پایین که بابام گفت منتظر ات بمونم و گفتم باش
منتظرش بودم که یهو اومد پایین مهو زیباییش شده بودم خودمو جمع و جور کردم و گفتم «علامت دونگ مین ؟»
؟ بابام گفت که من منتظرت باشم
هیچی نگفت و راه افتادیم و رفتیم جای بابام
تهیونگ،
داشتیم با دایی پاسور بازی میکردیم که ات و دونگ مین رسیدن دونگ مینم به بازی مون اضافه شد حدود 30 دقیقه بازی کردیم بعد اومدم ببینم ات کجاست همه جا دنبالش گشتم نبود تا اینکه یهو از ناکجا اباد پیداش شد رفتم پیشش و گفتم
«علامت تهیونگ $»
$کجا بودی
. یجا بودم دیگه
$یااا بگو ببینم کجا بودی
. اصلاذمن نمی خوام بت بگم
$ تا دارم مثل ادم بهت میگم بگو کجا بودی؟
. اصلا نمی خوام بهت بگم به توچه
دونگ مین،
وقتی بازیمون تموم شد تهیونگ رفت دنبال خواهرش
داشتن باهم حرف میزدن که یهو تهیونگ زد تو صورت ات و ات رفت تو خونه می خواستم برم دنبالش که خود تهیونگ رفت دنبالش
ات،
داشتم با تهیونگ دعوا میکردم که زد تو صورتم از اینکه داداشم زد تو صورتم گریم گرفت و رفتم تو خونه و تهیونگ اومد دنبالم بهش گفتم
. گم...
$ببخشید نباید دست روت بلند میکردم
. «داره گریه میکنه»
$ ولی خب کجا رفته بودی؟
. بازم شروع کردی
$ببخشید خب نگرانت بودم
. دستشویی
$😂😂خب همینو می گفتی دیگه
. خب نمی خواستم جلو بقیه بگم
$ باشه ببخشید حالا بیا برگردیم
داشتیم بر میگشتیم که دیدیم دایی اینا خودشون اومدن
. چیشد برگشتین؟؟
&به خاطر دعوا خاهر و برادر اسمونم خشمگین شد 😂😂
. دایییی
&چیه خب راس میگم🤣😂
همه:😂😂
نام :عشق مخفی
لی دونگ مین،
بابا گفته بود که قراره بریم ساحل پاشدم اماده شدم رفتم پایین که بابام گفت منتظر ات بمونم و گفتم باش
منتظرش بودم که یهو اومد پایین مهو زیباییش شده بودم خودمو جمع و جور کردم و گفتم «علامت دونگ مین ؟»
؟ بابام گفت که من منتظرت باشم
هیچی نگفت و راه افتادیم و رفتیم جای بابام
تهیونگ،
داشتیم با دایی پاسور بازی میکردیم که ات و دونگ مین رسیدن دونگ مینم به بازی مون اضافه شد حدود 30 دقیقه بازی کردیم بعد اومدم ببینم ات کجاست همه جا دنبالش گشتم نبود تا اینکه یهو از ناکجا اباد پیداش شد رفتم پیشش و گفتم
«علامت تهیونگ $»
$کجا بودی
. یجا بودم دیگه
$یااا بگو ببینم کجا بودی
. اصلاذمن نمی خوام بت بگم
$ تا دارم مثل ادم بهت میگم بگو کجا بودی؟
. اصلا نمی خوام بهت بگم به توچه
دونگ مین،
وقتی بازیمون تموم شد تهیونگ رفت دنبال خواهرش
داشتن باهم حرف میزدن که یهو تهیونگ زد تو صورت ات و ات رفت تو خونه می خواستم برم دنبالش که خود تهیونگ رفت دنبالش
ات،
داشتم با تهیونگ دعوا میکردم که زد تو صورتم از اینکه داداشم زد تو صورتم گریم گرفت و رفتم تو خونه و تهیونگ اومد دنبالم بهش گفتم
. گم...
$ببخشید نباید دست روت بلند میکردم
. «داره گریه میکنه»
$ ولی خب کجا رفته بودی؟
. بازم شروع کردی
$ببخشید خب نگرانت بودم
. دستشویی
$😂😂خب همینو می گفتی دیگه
. خب نمی خواستم جلو بقیه بگم
$ باشه ببخشید حالا بیا برگردیم
داشتیم بر میگشتیم که دیدیم دایی اینا خودشون اومدن
. چیشد برگشتین؟؟
&به خاطر دعوا خاهر و برادر اسمونم خشمگین شد 😂😂
. دایییی
&چیه خب راس میگم🤣😂
همه:😂😂
نام :عشق مخفی
۹۶۲
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.