📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت1۹و۲۰
عشق را به برترین نقطه ظهور برسانى ؟چه نیازى عباس من ؟!
نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است.... وقتى که مادر خطابش کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار گریه کرد و گفت : _مرا مادر خطاب نکنید. مادر شما فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط برازنده مقام زهراست . من خدمتگزار شمایم . کنیز شمایم.
عباس من !
تو شیر ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا ازمن ، دختر بزرگ خانه رخصت بگیرد، و تا من به پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
جانم فداى ادبت عباس !
عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین یک عباس را مى آفرید،
به مدال فتبارك االله احسن الخالقین ش میبالید.اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو...
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت20
پس چیزى بگو....
چرا مقابل من بر سکوى سکوت ایستاده اى و نگاهت را به خیمه ها دوخته اى.عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش.آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت.
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟!
شیواتر از چشمهاى تو چیست
بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟
تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . سخن گفتن بانگاه که براى تو مشکل نیست.و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که ازدست و زبان ، کار بر نمى آید.
برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ،
تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.اگر براى وداع هم آمده اى ،
من با تو یکى دردانه خدا! تاب وداع ندارم.مى بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته اى و شمشیر را در دست چپ ، یعنى که قصد جنگ ندارى.
با خودت مى اندیشى ؛
اما دشمن که الفباى مروت را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که:
و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین
چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ...
که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مى کند.اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟!
#ادامه_دارد.....
♥️#ادامه_قسمت1۹و۲۰
عشق را به برترین نقطه ظهور برسانى ؟چه نیازى عباس من ؟!
نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است.... وقتى که مادر خطابش کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار گریه کرد و گفت : _مرا مادر خطاب نکنید. مادر شما فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط برازنده مقام زهراست . من خدمتگزار شمایم . کنیز شمایم.
عباس من !
تو شیر ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا ازمن ، دختر بزرگ خانه رخصت بگیرد، و تا من به پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
جانم فداى ادبت عباس !
عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین یک عباس را مى آفرید،
به مدال فتبارك االله احسن الخالقین ش میبالید.اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو...
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت20
پس چیزى بگو....
چرا مقابل من بر سکوى سکوت ایستاده اى و نگاهت را به خیمه ها دوخته اى.عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش.آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت.
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟!
شیواتر از چشمهاى تو چیست
بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟
تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . سخن گفتن بانگاه که براى تو مشکل نیست.و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که ازدست و زبان ، کار بر نمى آید.
برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ،
تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.اگر براى وداع هم آمده اى ،
من با تو یکى دردانه خدا! تاب وداع ندارم.مى بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته اى و شمشیر را در دست چپ ، یعنى که قصد جنگ ندارى.
با خودت مى اندیشى ؛
اما دشمن که الفباى مروت را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که:
و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین
چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ...
که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مى کند.اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟!
#ادامه_دارد.....
۷.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.