قسمت اخر

قسمت ۲(اخر)
دخترک:الووسلام‌دیونه‌چرا‌گوشیت‌خاموش‌بود؟؟نمیگی‌من‌دق‌میکنم؟
پسر:خب‌گوشیم‌سوخته‌بود..چیکارمیکردم؟
-خب‌حداقل‌بهم‌خبرمیدادی..
-خب‌الان‌میگی‌چیکارکنم؟
-هیچی‌ببخشید...
شب‌همون‌روزپسربه‌دخترگفت‌من‌کسه‌دیگرو دوسدارم‌میخوام‌باهاش‌ازدواج‌کنم...امیدوارم‌توام خوش‌باشی..خدافظ..
اینوگفت‌وگوشیش‌خاموش‌شد...دیگه‌هیچ‌خبری ازش‌نشدتاسه‌روز‌بعدش‌که‌یه‌پسری‌به‌دخترک‌زنگ زدوگفت:سلام‌توهمون‌هرزه‌ای‌هستی‌که‌بادوستم
بودی؟؟؟چن‌میگیری‌بامنم‌باشی؟
قلب‌دخترخوردشد....دختری‌که‌بعدازچندتاآزمایش فهمیده‌بودکه‌حاملس...
شبِ‌اون‌روزدختربه‌یه‌بهونه ای‌باپدرش‌دعواش‌شد وبه‌اتاقش‌رفتودرروقفل‌کرد...وقتی‌بابابعدازچند ساعت‌رفت‌ازدلش‌دربیاره...دَرهنوزقفل‌بود...
دخترم؟؟دَروبازکن..معذرت‌میخوام
دختره‌بابا،باباروببخش‌قول‌میدم‌اگه‌اشتی‌کنی‌فردا باهم‌بریم‌اون‌موبایلی‌که‌دوسداشتیو‌بخریم. دخترم؟؟؟؟؟؟
هیچ‌صدایی‌نبود..سکوت‌مطلق..پدر‌دَرو شکوند..گُله باباپرپرشده بود..


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۲)

حقایق جالب! • اولین اشک شوق از چشم سمت راست پایین میاد ولی ا...

حقایق عجیب اینترنتی! .•جالبه بدونید حدود 30 درصد مردم ترجیح ...

"قسمت ۱دخترک"تازه۱۵سالش‌شده‌بود..که‌همه‌ی‌دوستاش‌اومدن‌تولدش...

دخ‍ت‍ری‍‌ک‍ہ‌ن‍داری‍ت‍وم‍ی‍ب‍ی‍ن‍ہ..."#و‌ب‍اه‍ات‌م‍ی‍س‍ازه‍....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط