قسمت

"قسمت ۱
دخترک"تازه۱۵سالش‌شده‌بود..که‌همه‌ی‌دوستاش‌اومدن‌تولدش.. همشون‌بادوست‌پسراشون‌چت میکردن...ولی‌دخترک‌کسیونداشت..
دخترک‌چندماه‌بعدبه‌آسونی‌دلشوبه‌یه‌پسرباخت..
پسری‌که‌توی‌ظاهردوسداشتنی‌ومظلوم‌ولی باطنش‌یه‌دل‌پُرازخیانت‌وهوس‌وشهوت‌بود...
دخترک‌تقریباهمه‌دنیاش‌شده‌بودعشقش.دوسداشت‌به‌هربهونه‌ای‌اونوببینه..
چندوقت‌گذشت‌وقتی‌پسرفهمیدکه‌شده‌همه‌ی دنیای‌دخترک..
شروع‌کردبه‌سواستفاده‌کردن..
چندماه‌بودکه‌دخترک‌پاک‌قِصه‌میرفت‌پیش‌عشقشو تنشوبراش‌عریان‌میکرد..چون‌پسربهش‌گفته بوداگه‌نیازش‌برطرف‌نشه‌مجبوره‌بادخترای‌دیگه رابطه‌داشته‌باشه...دخترک‌عاشق‌بود.. روی‌عشقش‌حساس‌بود...
دوست‌نداشت‌هیچ‌دختردیگه‌ای‌توی‌زندگی‌پسر باشه،میخاست‌فقط‌عشقش‌مال‌خودش‌باشه..
بعدازارضاشدن‌اون‌پسرگرگ‌صفت...دخترک رفت‌کنارش‌نشست‌ودستان‌ظریفش‌رابرصورت خیس‌ازعرق‌عشقش‌کشیدوگفت:قول‌میدی‌تا آخرش‌باهام‌باشی؟
پسر:معلومه‌که‌باهاتم..اینم‌سواله‌میپرسی؟؟
دخترکِ‌ساده‌ازذوق‌پریدوپسررامحکم‌بغل‌کرد..
چندین‌ماه‌گذشت..دخترعاشق‌ترشدوپسرسیرتر...
دیدگاه ها (۷)

قسمت ۲(اخر)دخترک:الووسلام‌دیونه‌چرا‌گوشیت‌خاموش‌بود؟؟نمیگی‌م...

حقایق جالب! • اولین اشک شوق از چشم سمت راست پایین میاد ولی ا...

دخ‍ت‍ری‍‌ک‍ہ‌ن‍داری‍ت‍وم‍ی‍ب‍ی‍ن‍ہ..."#و‌ب‍اه‍ات‌م‍ی‍س‍ازه‍....

اگر فردا آخرین روز دنیا باشد، جالب است!!تمام خطوط تلفن دنیا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط