Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت 18
ا.ت:..........
جونگ کوک:*اشکایی که همیشه میریزه شدت بیشتری میگیرن* از اینکه ببینم با یکی دیگه ای ناراحتم... ازین ناراحتم که نتونستم قبل از اینکه اون بهت بگه بفهمم که دوست دارم... از این ناراحتم که همیشه حرفایی که فکر میکنی نمیشنوم رو میشنوم...اونموقع که داشتی با پسرا حرف میزدی شنیدم...اونموقع که نگرانش شده بودی و میخواست بهت اعتراف کنه شنیدم... موقعی که با هم توی یه چادر بودین شنیدم...چیزایی که صبح وقتی منو تهیونگ خوابیدیم گفتین رو شنیدم... هر دفعه از اینکه خودتون با هم تنها بودین ناراحت میشدم...هق.. از اینکه بهت بگم و ردم کنی میترسیدم...من حتی زودتر از تو میدونستم که عاشقته ولی به خودم جرات ندادم که بهت چیزی بگم حتی به خودم مطمئن نبودم...مثل اون چیزی که از خودم نشون میدم نیستم...خیلی اذیتم ا.ت..هق..باید چیکار کنم؟
ا.ت:*به شوکه بودنش اهمیت نمیده و بغلش میکنه* گریه نکن...من لیاقت اشکای تو رو ندارم..
جونگ کوک:*سرشو میزاره روی شونش* ا.ت..
ا.ت: بله؟
جونگ کوک: هنوز جوابی بهش ندادی؟
ا.ت: نه..
جونگ کوک: هق..دلم نمیخواد بخاطر من اذیت بشی...اگه دوستش داری بهش بگو... من دلم نمیخواد مانعی برای رابطه اتون باشم به هر حال من خوشبختی تو رو میخوام..
ا.ت:............
جونگ کوک:*بلند میشه* حرفای منو نادیده بگیر...ما امروز در این مورد با هم حرفی نزدیم.. *میره*
ا.ت:*سرشو با دستاش میگیره* خدایا من چرا انقدر بدبختم؟ *اشکاش میریزه بدون اینکه تغییری توی حالت صورتش ایجاد بشه* مگه همیشه رویام این نبود که دوستم داشته باشن؟ پس چرا الان انقدر برام سخته؟ وارد زندگی چند تا پسر شدم که دوتاشونو به عشق خودم دچار کردم... چرا زندگیمون نمیتونست عادی پیش بره؟ چرا باید هممون این بلا سرمون میومد؟ مگه ما چه گناهی کرده بودیم؟ مثل اینکه کسایی که توی زندگیشون بیگناه ترن بیشتر سختی میکشن...مگه نه؟*داد* همیشه سرنوشت آدمای خوب رو اینجوری میکنی؟!
(ربع ساعتی گریه و زاری😔)
ا.ت:* اشکاشو پاک میکنه و بلند میشه و میره پیش بقیه*
نامجون: ا.ت!!
جین: چرا چشمات قرمزه؟!
ا.ت:*با بیحالی* چیزیم نیست..
جین:*شونه هاشو میگیره* زره ترکم کردی بهم بگو چیشده دختر؟!
ا.ت: نمیتونم بهت بگم...لطفا ولم کن..
جین: نمیخوام اذیتت کنم هر وقت خواستی بهم بگو باشه؟
ا.ت: باشه*لبخند*
ا.ت: جونگ کوک نیومده؟
تهیونگ: چرا اومد ولی رفت توی چادر
ا.ت: یونگی چی؟
نامجون: اون رفته یه چیزی بیاره
ا.ت: آها باشه..*میره سمت چادر و از لاش به داخل نگاه میکنه*
جونگ کوک:*مثل یه بانی کوچولوی ناز توی خودش جمع شده و خوابیده*
ا.ت:*لبخند تلخ*
یونگی: اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت:*عینهو جت برمیگرده* ه..هیچی کاری نمیکردم..
امروز هم شرط داریم😐😂:
15 تا 20 لایک
فصل 2 پارت 18
ا.ت:..........
جونگ کوک:*اشکایی که همیشه میریزه شدت بیشتری میگیرن* از اینکه ببینم با یکی دیگه ای ناراحتم... ازین ناراحتم که نتونستم قبل از اینکه اون بهت بگه بفهمم که دوست دارم... از این ناراحتم که همیشه حرفایی که فکر میکنی نمیشنوم رو میشنوم...اونموقع که داشتی با پسرا حرف میزدی شنیدم...اونموقع که نگرانش شده بودی و میخواست بهت اعتراف کنه شنیدم... موقعی که با هم توی یه چادر بودین شنیدم...چیزایی که صبح وقتی منو تهیونگ خوابیدیم گفتین رو شنیدم... هر دفعه از اینکه خودتون با هم تنها بودین ناراحت میشدم...هق.. از اینکه بهت بگم و ردم کنی میترسیدم...من حتی زودتر از تو میدونستم که عاشقته ولی به خودم جرات ندادم که بهت چیزی بگم حتی به خودم مطمئن نبودم...مثل اون چیزی که از خودم نشون میدم نیستم...خیلی اذیتم ا.ت..هق..باید چیکار کنم؟
ا.ت:*به شوکه بودنش اهمیت نمیده و بغلش میکنه* گریه نکن...من لیاقت اشکای تو رو ندارم..
جونگ کوک:*سرشو میزاره روی شونش* ا.ت..
ا.ت: بله؟
جونگ کوک: هنوز جوابی بهش ندادی؟
ا.ت: نه..
جونگ کوک: هق..دلم نمیخواد بخاطر من اذیت بشی...اگه دوستش داری بهش بگو... من دلم نمیخواد مانعی برای رابطه اتون باشم به هر حال من خوشبختی تو رو میخوام..
ا.ت:............
جونگ کوک:*بلند میشه* حرفای منو نادیده بگیر...ما امروز در این مورد با هم حرفی نزدیم.. *میره*
ا.ت:*سرشو با دستاش میگیره* خدایا من چرا انقدر بدبختم؟ *اشکاش میریزه بدون اینکه تغییری توی حالت صورتش ایجاد بشه* مگه همیشه رویام این نبود که دوستم داشته باشن؟ پس چرا الان انقدر برام سخته؟ وارد زندگی چند تا پسر شدم که دوتاشونو به عشق خودم دچار کردم... چرا زندگیمون نمیتونست عادی پیش بره؟ چرا باید هممون این بلا سرمون میومد؟ مگه ما چه گناهی کرده بودیم؟ مثل اینکه کسایی که توی زندگیشون بیگناه ترن بیشتر سختی میکشن...مگه نه؟*داد* همیشه سرنوشت آدمای خوب رو اینجوری میکنی؟!
(ربع ساعتی گریه و زاری😔)
ا.ت:* اشکاشو پاک میکنه و بلند میشه و میره پیش بقیه*
نامجون: ا.ت!!
جین: چرا چشمات قرمزه؟!
ا.ت:*با بیحالی* چیزیم نیست..
جین:*شونه هاشو میگیره* زره ترکم کردی بهم بگو چیشده دختر؟!
ا.ت: نمیتونم بهت بگم...لطفا ولم کن..
جین: نمیخوام اذیتت کنم هر وقت خواستی بهم بگو باشه؟
ا.ت: باشه*لبخند*
ا.ت: جونگ کوک نیومده؟
تهیونگ: چرا اومد ولی رفت توی چادر
ا.ت: یونگی چی؟
نامجون: اون رفته یه چیزی بیاره
ا.ت: آها باشه..*میره سمت چادر و از لاش به داخل نگاه میکنه*
جونگ کوک:*مثل یه بانی کوچولوی ناز توی خودش جمع شده و خوابیده*
ا.ت:*لبخند تلخ*
یونگی: اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت:*عینهو جت برمیگرده* ه..هیچی کاری نمیکردم..
امروز هم شرط داریم😐😂:
15 تا 20 لایک
۱۳.۶k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.