دلنوشته باران

دلنوشته باران
شاعر ازکوچه مهتاب گذر کرد
لیک شعری نسرود
نه که معشوق نداشت
نه که سرگشته نبود
سالهابود دگر
کوچه مهتاب خیابان شده بود!
دیدگاه ها (۱)

زندگی به من آموخت آدمها نه دروغ میگویندنه زیر حرفشان میزنندا...

‌بعضـی از ضـربـه هانمـی بُـره زخم نمی ڪنه حتـی خـراش هم نمین...

ســــــــــــلامصبح زیباتون بخیر و نیکی صبحتون شاد و پرانرژی...

🌸در این شب زیبای بهاری💫از خدای مهربان🌸براتون💫یک حس قشنگ🌸یک ش...

یک شب از کوچه ی معشوق گذر خواهم کرد… دزدکی باز به آن خانه نظ...

داستان نویسی پارت ۱فصل ۱: فرار در شب بارانیباران سیل‌آسا بر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط