اروم آب وان رو باز کرد و اجازه داد وان پر از آب بشه ...
اروم آب وان رو باز کرد و اجازه داد وان پر از آب بشه و منو داخلش گذاشت خودش هم پشتم نشست"حب حالا وقتشه خرگوشم رو بشورم"
سری تکون دادم و قبول کردم...حال بحث کردن نداشتم که انگشتش رو محکم واردم کرد:ف...فا*ک.....از خدا میخوام بمیری مرد.....این چه کاری بود
قهقه بلندی زد"میخوام مایع منی ام بکشم بیرون تو که به هرحال بچه دار نمیشی..میشی؟"
:خ...خفه شو من*حرف!!!!!
گردنم رو محکم گاز گرفت و انگشتش داخلم تکون میداد و باعث شد هرچی داخلم بود بیاد بیرون"هیشش...دیشب بالای ۲۰ سانت تحمل کردی ی انگشت که چیزی نیست کوچولو"
وقتی انگشتش بیرون کشید اهی راحت کشیدم و نگاه کردم که چطور داشت بدنم رو میشست...انگشتش رو لای موهای خیسم میکشید...ترکیب نوازشش با آب گرم خدا بود...:کی میزاری برم؟ "و چرا من؟ نمیزارم"
:چی؟اما من خونه و زندگی دارم!
"قبل اینکه با من درگیر بشی باید فکرشو میکردی"
بلندم کردو حوله ای دور کمرش و بدن من پیچید و سمت تخت رفت"حالا مال منی،کاملا من،و دوست ندارم چیزی که مال منه از جلوی چشمم دور بشه"
:اما خواهرام!مادر و پدرم!
"نه" :اما..... اخم کرد و محکم دستم فشار داد"گفتم نه!"
منم اخم کردم و داد زدم:داری اذیتم میکنی!
اهی کشیدو دستش رو دور مچم شل کرد"ببخشید...ولی نه"
:هی من دوست دختر یا همچین چیزی نیستم خب؟ما فقط یکروزه آشنا شدیم اونم با تهدید!
"ولی سه ماه چت کردیم ..نه؟" :این قبول نیست!
"حق انتخاب نداری...البته یه راهی هست بری پیش خانوادت"
:چی؟ بگو! "همسرم شی..اون موقع تا کارای مراسم و خواستگاری انجام بدم تاخیر پیدا میکنه و با خانوادتی؟"
:دیوونه شدی؟ "درست حرف بزن..راه دیگه ای نداری"
به مسخره گرفتم:باشه شوهرم شو...
امکان نداشت با آدمی که اذیتش کرده و به زور میشناستش ازدواج کنه...اونم این آدم.. توی دلم خندیدم که منشی اش داخل شد《کاری داشتید اقا؟》
جه کیونگ با لحن جدی گفت"باغ اصلی برای مراسم ازدواجم آماده کن..خیاط هارو ببرید خونه که آدرسش میفرستم برای اندازه گیری لیام، تا دو هفته دیگه،فهمیدید؟"
منشی باشه ای گفت و بعد چند سوال رفت...فکم افتاد...این...دیوونه شده؟:ت.تو....
"چیه؟.دیگه بله رو گفتی زدنی زیرش نداریم"
:چی؟ من؟نه!
به جلو خم شد و حوله ام را کنار زد و نگاه ریزی به بدنم کرد و بعد به چشمام خیره شد...انگار به روحم زل زده باشه"از همون اول که خودتو درگیرم کردی باید میدونستی تو بد دردسری افتادی..."
نزدیک گوشم امد و با لحن اغو*اکننده لب زد"حالا مجازات تو بدتره..چون بقیه رو میکشتم...ولی تو حالا مع..شوقه و در عرض دو هفته همسر کوچولوی دوست داشتنی منی"
#پارت_بیست_دوم
#My_little_hacker
سری تکون دادم و قبول کردم...حال بحث کردن نداشتم که انگشتش رو محکم واردم کرد:ف...فا*ک.....از خدا میخوام بمیری مرد.....این چه کاری بود
قهقه بلندی زد"میخوام مایع منی ام بکشم بیرون تو که به هرحال بچه دار نمیشی..میشی؟"
:خ...خفه شو من*حرف!!!!!
گردنم رو محکم گاز گرفت و انگشتش داخلم تکون میداد و باعث شد هرچی داخلم بود بیاد بیرون"هیشش...دیشب بالای ۲۰ سانت تحمل کردی ی انگشت که چیزی نیست کوچولو"
وقتی انگشتش بیرون کشید اهی راحت کشیدم و نگاه کردم که چطور داشت بدنم رو میشست...انگشتش رو لای موهای خیسم میکشید...ترکیب نوازشش با آب گرم خدا بود...:کی میزاری برم؟ "و چرا من؟ نمیزارم"
:چی؟اما من خونه و زندگی دارم!
"قبل اینکه با من درگیر بشی باید فکرشو میکردی"
بلندم کردو حوله ای دور کمرش و بدن من پیچید و سمت تخت رفت"حالا مال منی،کاملا من،و دوست ندارم چیزی که مال منه از جلوی چشمم دور بشه"
:اما خواهرام!مادر و پدرم!
"نه" :اما..... اخم کرد و محکم دستم فشار داد"گفتم نه!"
منم اخم کردم و داد زدم:داری اذیتم میکنی!
اهی کشیدو دستش رو دور مچم شل کرد"ببخشید...ولی نه"
:هی من دوست دختر یا همچین چیزی نیستم خب؟ما فقط یکروزه آشنا شدیم اونم با تهدید!
"ولی سه ماه چت کردیم ..نه؟" :این قبول نیست!
"حق انتخاب نداری...البته یه راهی هست بری پیش خانوادت"
:چی؟ بگو! "همسرم شی..اون موقع تا کارای مراسم و خواستگاری انجام بدم تاخیر پیدا میکنه و با خانوادتی؟"
:دیوونه شدی؟ "درست حرف بزن..راه دیگه ای نداری"
به مسخره گرفتم:باشه شوهرم شو...
امکان نداشت با آدمی که اذیتش کرده و به زور میشناستش ازدواج کنه...اونم این آدم.. توی دلم خندیدم که منشی اش داخل شد《کاری داشتید اقا؟》
جه کیونگ با لحن جدی گفت"باغ اصلی برای مراسم ازدواجم آماده کن..خیاط هارو ببرید خونه که آدرسش میفرستم برای اندازه گیری لیام، تا دو هفته دیگه،فهمیدید؟"
منشی باشه ای گفت و بعد چند سوال رفت...فکم افتاد...این...دیوونه شده؟:ت.تو....
"چیه؟.دیگه بله رو گفتی زدنی زیرش نداریم"
:چی؟ من؟نه!
به جلو خم شد و حوله ام را کنار زد و نگاه ریزی به بدنم کرد و بعد به چشمام خیره شد...انگار به روحم زل زده باشه"از همون اول که خودتو درگیرم کردی باید میدونستی تو بد دردسری افتادی..."
نزدیک گوشم امد و با لحن اغو*اکننده لب زد"حالا مجازات تو بدتره..چون بقیه رو میکشتم...ولی تو حالا مع..شوقه و در عرض دو هفته همسر کوچولوی دوست داشتنی منی"
#پارت_بیست_دوم
#My_little_hacker
- ۱۴.۶k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط