بعد این داستان سناریو تک پارتی مثل استوریم

براتون بنویسم؟ نظربدید بعد این داستان چیکار کنیم....؟ چون واقعا اینجوری داستان نوشتن گشادیه برامم😭😭😭👊 برای جبران پارت گوندالاااااا نوشتممم🦦🎀
سرم وحشتناک درد میکرد..با استرس تو خونه راه میرفتم...جسیکارو تونستم راضی کنم چاره ای جز ازدواج ندارم ولی وقتی مامان و بابا بیان چیکار کنم؟
با صدای زنگ در از جا پریدم و سمت در رفتم..درو باز کردم جسیکا و مامان و بابا داخل امدن
مامان بغلم کرد《چقدر بزرگ شدی پسرم!》

بابا وسایل و ساک هاشو گذاشت رو میز و غر زد《همین دوماه پیش دیده بودیش،آخه تو دو ماه زن؟》

مامان گفت《مادر نیستی نمیفهمی》
بابا هم در اخر بحث باجمله"دیگه ببخشید زن نشدم" بحثو تموم کرد
همه نشستن و بعد کمی حرف تا امدم قضیه فراموش کنم که نونا گفت《لیام داره ازدواج میکنه》
سکوت بدی به وجود امد و جسیکا محکم تو سر نونا کوبید
مامانم شکه گفت《چ-چی..با کی؟!》
بابا گفت《چه وقتی آشنا شدید؟ الان وقت گفتنه عروس دار قراره بشم؟دختره کیه؟》

جسیکا برای اولین بار استرس گرفت..تاحالا اینجوری ندیده بودمش《مسئله همینه..طرف اصلا دختر نی-》

که حرفش با صدای زنگ قطع سد..نونا دوید سمت در تا درو باز کنه
:قرار بود مهمون بیاد؟

یه جسیکا نگاه کرد《چی نه؟》

در کمال دهن سرویسی در باز شد و جه کیونگ امد داخل....:ر..یدم آبم الان قطعه...

مامان گفت《ایشون کیه؟وای جسیکا بلاخره دوست پسر گرفتی؟》

جه کیونگ دسته گل قرمزش رو نزدیک مادرم برد و لبخندی زد "از دیدنتون خوشحالم مادرهمسر عزیزم"

مامان که انگار حسابی خوشش امده بود گفت《وای جسیکا چرا نگفتی همچین پسر آقایی پیدا کردی!》

قبل اینکه من یا جسیکا بتونیم حرف بزنیم نونا گفت《جسیکا؟ پوففف نه بابا اون ازین عرضه ها نداره..شوگره لیامه》

:آخ تو فقط لال شی دختر..م.مامان میتونم توضیح بدم....

مامان گفت《لیام تو گ*ی ای!》

همین کم بود فقط....
بابا《بیا خانوم!وقتی بچه بود نگفتم نزار با دخترا بازی کنه؟ بیا تحویل بگیر》

بحث داشت بالا می‌گرفت که محکم دستم کوبیدم تو صورتم و داد زدم:بابا! ساکت باشید!

جه کیونگ نیشخند ریزی زد..ای مارموز کث..افت می مردی اگه نمیومدی؟؟
:ا.ایشون جه کیونگه...ما..عام...

نونا سریع گفت《با جسیکا همکاره اینجوری آشنا شدن!》

:چه عجب بدرد حخورری..اهم بلی بلی اینجوری آشنا شدیم..یهویی شد....

مامان گفت《لیام....تو واقعا دوسش داری؟》

بابا گفت《زن الان جدی ای ؟میزاری گ*ی شه!》

مامان《هیش خفه...لیام؟》

الان من چجوریایین کلمه نحس رو بگم:من..ا.اره...دو...دوسش دارم!

جه کیونگ زمزمه کرد"جون دادی تا اینو بگی بانی"

پررو رو نگاه اخهه! امیدوارم تو شورتت مار بیوفته...البته دیشب فهمیدم مار داره تو شلوارش اونم ۲۰ الی ۳۰ سانتی....
#پارت_بیست_سوم
#My_little_hacker
دیدگاه ها (۴۹)

اروم آب وان رو باز کرد و اجازه داد وان پر از آب بشه و منو دا...

دلم نمیخواد تموم شه....

چندپارتی☆ درخواستی>>>p.2اومد پیش من و با صدای آروم گفت:«ماما...

برادرای هایتانی پارت ۴

"صحنهٔ طلوعِ دوباره"در چهل‌ویکمین روز، ناگهان تاجِ شکستم از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط