پارت11
پارت11
#زندگی_باتو
شب در مهمونی*
جیمین:ا. تتتت
ا. ت:چیههه عشقم
جیمین:خیلی خوشگل کردیییی
الان همه دارن نگات میکنن
من اذییت میشم
ا. ت:من همیشه خوشگل بودمممم
جیمین:راس میگی
اینا کین
چرا اینفدر پسر اینجا هست
ا. ت:نگا کن
اونا پسر خاله هامن
اونا پسر دای
اونا پسر عمو
اونا پسر عمه
اون دخترام خواهرای همینان
جیمین:عاااااها
ا. ت:اونا کین
جیمبن:اونام همونایی که گفتی ان
فقط ماله من
ا. ت:درسته
که یهو دست یکی رو روی شونم هس کردم
جیهون:سلام ا. ت
ا. ت:سلام چطوری
راستی خاله قشنگ برام توضیح نداد
این مهمونی برای چیه؟
برای اینکه من ازت خواستگاری کنم؟
جیمین:این مهمونی آشنایی با دوس پسر ا. تس
ا. ت:جیمین آروم باش
خب؟
جبهون:این کیه؟
جیمین:دوس پسرشم
که به زودی میشم همسرش
جبهون:چ... چی
ا. ت:عاره دیگه
خوشحال شدم دیدمت
جیمین بیا
بردمش تو راهرو
ا. ت:آروم باش تا همه چیو بگم
جیمین:چطوری اروم باشششم
ا. ت:ببین این پسر خالم
از من خوشش میاد
جیمین:گوه خورده
بزابرم پارش کنم
ا. ت:عشقم خواهش میکنم گوش بده
بعد من ازش خوشم نمیومد
اینم فکر کرده مامان بابا
این کارو کردن تا اون از من خواستگاری کنه
الانم دیگه حل شد
بردمش تو حال
و نشستبم رو مبل
که جیهون دوباره اومد
نشست جفتم
خیلی بهم نزدیک میشد
که یهو دست جیمینو دوره کمرم حس کردم
که منو چسبونده بود به خودش
جیهون:وای عاررره
بعد یادته دوتایی شب از خونه زدیم بیرون
باهم رفتیم خوشگذرونی
پیش هم خوابیدبم
ا. ت:اون موقع بچه بودم
اصلا خوب نیست اینجوری
جبمین:عاره گذشته ها مهم نیستن
جیهون:عااا راستی اینو نگفتم
جیمین:ا. ت
بیا بشین رو پام
ا. ت:برا.چ.......
که با نگاه عصبانیتش حرفمو خوردم
و نشستم رو پاش
اونم دستاشو دورم حلقه کرده بود
و بهم چسبیده بود
جیهون :خب دیگه من برم
ا. ت:،اوکی
میتونی الان بزاریم زمین
جیمین:نمیخوام
ا. ت:همه دارن نگا میکنن
جیمین:عی باباااااا
شرط برای پارت بعدی
چون اولشه کم میزارم
۴فالو
۲۰لایک
۲۰کامنت
#زندگی_باتو
شب در مهمونی*
جیمین:ا. تتتت
ا. ت:چیههه عشقم
جیمین:خیلی خوشگل کردیییی
الان همه دارن نگات میکنن
من اذییت میشم
ا. ت:من همیشه خوشگل بودمممم
جیمین:راس میگی
اینا کین
چرا اینفدر پسر اینجا هست
ا. ت:نگا کن
اونا پسر خاله هامن
اونا پسر دای
اونا پسر عمو
اونا پسر عمه
اون دخترام خواهرای همینان
جیمین:عاااااها
ا. ت:اونا کین
جیمبن:اونام همونایی که گفتی ان
فقط ماله من
ا. ت:درسته
که یهو دست یکی رو روی شونم هس کردم
جیهون:سلام ا. ت
ا. ت:سلام چطوری
راستی خاله قشنگ برام توضیح نداد
این مهمونی برای چیه؟
برای اینکه من ازت خواستگاری کنم؟
جیمین:این مهمونی آشنایی با دوس پسر ا. تس
ا. ت:جیمین آروم باش
خب؟
جبهون:این کیه؟
جیمین:دوس پسرشم
که به زودی میشم همسرش
جبهون:چ... چی
ا. ت:عاره دیگه
خوشحال شدم دیدمت
جیمین بیا
بردمش تو راهرو
ا. ت:آروم باش تا همه چیو بگم
جیمین:چطوری اروم باشششم
ا. ت:ببین این پسر خالم
از من خوشش میاد
جیمین:گوه خورده
بزابرم پارش کنم
ا. ت:عشقم خواهش میکنم گوش بده
بعد من ازش خوشم نمیومد
اینم فکر کرده مامان بابا
این کارو کردن تا اون از من خواستگاری کنه
الانم دیگه حل شد
بردمش تو حال
و نشستبم رو مبل
که جیهون دوباره اومد
نشست جفتم
خیلی بهم نزدیک میشد
که یهو دست جیمینو دوره کمرم حس کردم
که منو چسبونده بود به خودش
جیهون:وای عاررره
بعد یادته دوتایی شب از خونه زدیم بیرون
باهم رفتیم خوشگذرونی
پیش هم خوابیدبم
ا. ت:اون موقع بچه بودم
اصلا خوب نیست اینجوری
جبمین:عاره گذشته ها مهم نیستن
جیهون:عااا راستی اینو نگفتم
جیمین:ا. ت
بیا بشین رو پام
ا. ت:برا.چ.......
که با نگاه عصبانیتش حرفمو خوردم
و نشستم رو پاش
اونم دستاشو دورم حلقه کرده بود
و بهم چسبیده بود
جیهون :خب دیگه من برم
ا. ت:،اوکی
میتونی الان بزاریم زمین
جیمین:نمیخوام
ا. ت:همه دارن نگا میکنن
جیمین:عی باباااااا
شرط برای پارت بعدی
چون اولشه کم میزارم
۴فالو
۲۰لایک
۲۰کامنت
۳.۸k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.