ᵖᵃʳᵗ"¹¹
ᵖᵃʳᵗ"¹¹
کوک: اها
میگم مگه تو ایرانی نیستی پس چرا اینجوری لباس میپوشی؟
دلارام:پدر گرامیم شماره دو😐😑
کوک:خخخخخ درسته به من ربطی نداره
دلارام:خدارو شکر که فهمیدی ژژذذاابب لعنتیییی( به فارسی)
کوک:اوه چی گفتی؟
دلارام:گفتم خدارو شکر
کوک:بابته؟
دلارام:اینکه بهت ربطی نداره
کوک:یاااا تو واقعا ارمی هستی؟
چرا ازم امضا نمیخوای؟
چرا نمیخوای باهات عکس بگیرم ؟
دلارام:مگه خودت تو لایو نگفتی که دوست داری وقتی ارمی ها دیدنت مثل یه رفیق باهات صمیمی رفتار کنن خب منم دارم اینکارو میکنم
تازه خیلی دارم خودمو کنترل میکنم تا درک*ونی بهت نزنم یا موقع حرف زدن بهت القاب حیوانات رو ندم
پس برو خدارو بابتش شکر کن
یهو دیدم زانو زد رو زمین
دستاشو بهم گره زد
کوک:خدایا ممنون که اینکارا رو نمیکنه( اشک شوق)
بلند شد و گفت
کوک:خب بهتره برم تا یکی نیومده
دلارام:هممممم اره
خدافظ
بدو بدو رفتم بدون اینکع منتظر جوابش باشم
°جیمین°
جیمین:اییییییی حوصلم سر رفتههههههه
جین:خو به کتفم
ته:یاااا هیونگ میتونی یکم بهتر حرف بزنی؟
جین:همینم از سرتون زیاده
جیمین و ته:😐😑
دینگ دینگ*مثلا زنگ دره خونس😅*
جین:یا اسطوخودوس کیه؟
ته:حتما کوکه
جین:ها شاید
جیمین:من میرم باز کنم
درو باز کردم دیدم خانم و اقای پارک هستن
ا/ت و اون دوستش هانیه هم پشتشون بودن
دعوتشون کردم داخل خونه
اقای پارک مارو معاینه میکرد و خانم پارک هم باهامون صحبت میکرد ماهم باهاش احساس راحتی داشتیم بخاطر همین خیلی راحت راجب همچی باهاشون صحبت کردیم
بعد چند دقیقه با گوشی ور رفتن دیدم هانیه رفت تو اشپز خونه
دنبالش رفتم
داشت کابینتا رو چک میکرد
فکر کنم دنبال لیوانا میگشت
کابینت لیوانا رو پیدا کرد اما دستش به لیوانا نمیرسید
رو پنجه پاش ایستاد رفتم بهش کمک کنم
داشتم بهش میرسیدم که یهو تعادلشو از دست داد
داشت میوفتاد زمین
پا تند کردم تا بهش برسم
از پشت افتاد تو بغلم
بهم زل زده بود که گفتم
جیمین:مواظب باش بیبی موچی
خودشو جمع جور کرد و از بغلم اومد بیرون
هانی:تو اینجا چیکار میکنی؟
اصلا چرا جامو گرفتی
جیمین:خب اگ....
هانی:خودم اون موقع یکاریش میکردم
بعدم سریع از اشپزخونه رفت بیرون
جیمین:هه کیوت
°ا/ت°
روی مبل کنار پنجره نشسته بودم که یهو........
کوک: اها
میگم مگه تو ایرانی نیستی پس چرا اینجوری لباس میپوشی؟
دلارام:پدر گرامیم شماره دو😐😑
کوک:خخخخخ درسته به من ربطی نداره
دلارام:خدارو شکر که فهمیدی ژژذذاابب لعنتیییی( به فارسی)
کوک:اوه چی گفتی؟
دلارام:گفتم خدارو شکر
کوک:بابته؟
دلارام:اینکه بهت ربطی نداره
کوک:یاااا تو واقعا ارمی هستی؟
چرا ازم امضا نمیخوای؟
چرا نمیخوای باهات عکس بگیرم ؟
دلارام:مگه خودت تو لایو نگفتی که دوست داری وقتی ارمی ها دیدنت مثل یه رفیق باهات صمیمی رفتار کنن خب منم دارم اینکارو میکنم
تازه خیلی دارم خودمو کنترل میکنم تا درک*ونی بهت نزنم یا موقع حرف زدن بهت القاب حیوانات رو ندم
پس برو خدارو بابتش شکر کن
یهو دیدم زانو زد رو زمین
دستاشو بهم گره زد
کوک:خدایا ممنون که اینکارا رو نمیکنه( اشک شوق)
بلند شد و گفت
کوک:خب بهتره برم تا یکی نیومده
دلارام:هممممم اره
خدافظ
بدو بدو رفتم بدون اینکع منتظر جوابش باشم
°جیمین°
جیمین:اییییییی حوصلم سر رفتههههههه
جین:خو به کتفم
ته:یاااا هیونگ میتونی یکم بهتر حرف بزنی؟
جین:همینم از سرتون زیاده
جیمین و ته:😐😑
دینگ دینگ*مثلا زنگ دره خونس😅*
جین:یا اسطوخودوس کیه؟
ته:حتما کوکه
جین:ها شاید
جیمین:من میرم باز کنم
درو باز کردم دیدم خانم و اقای پارک هستن
ا/ت و اون دوستش هانیه هم پشتشون بودن
دعوتشون کردم داخل خونه
اقای پارک مارو معاینه میکرد و خانم پارک هم باهامون صحبت میکرد ماهم باهاش احساس راحتی داشتیم بخاطر همین خیلی راحت راجب همچی باهاشون صحبت کردیم
بعد چند دقیقه با گوشی ور رفتن دیدم هانیه رفت تو اشپز خونه
دنبالش رفتم
داشت کابینتا رو چک میکرد
فکر کنم دنبال لیوانا میگشت
کابینت لیوانا رو پیدا کرد اما دستش به لیوانا نمیرسید
رو پنجه پاش ایستاد رفتم بهش کمک کنم
داشتم بهش میرسیدم که یهو تعادلشو از دست داد
داشت میوفتاد زمین
پا تند کردم تا بهش برسم
از پشت افتاد تو بغلم
بهم زل زده بود که گفتم
جیمین:مواظب باش بیبی موچی
خودشو جمع جور کرد و از بغلم اومد بیرون
هانی:تو اینجا چیکار میکنی؟
اصلا چرا جامو گرفتی
جیمین:خب اگ....
هانی:خودم اون موقع یکاریش میکردم
بعدم سریع از اشپزخونه رفت بیرون
جیمین:هه کیوت
°ا/ت°
روی مبل کنار پنجره نشسته بودم که یهو........
۴.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.