Part"12
Part"12
°ا/ت°
روی مبل کنار پنجره نشسته بودم که جین اومد و روبروم نشست
ا/ت:ای خدا خروس بی محل اومد( زیر لب)
جین:چیزی گفتی؟
ا/ت:هااا؟ نه نه
کاری داشتی؟
جین:عامم خب اره
ا/ت:اها خب بگو میشنوم
جین:خب راستشششش..... من میخواستم بگم که.... که
هوففف.... که
«لعنتی چرا نمیتونم حرفمو بهش بزنم ایشششششش»
ا/ت:اگه نمیگی برم؟
جین:نه نه میگم
میخواستم بگم که... که... که «واییی داره نگام میکنه این غرور لعنتی نمیزاره بگم»
میخواستم بگم که.... تو خیلی زشتی و من هرگز ازت عذر خواهی نمیکنم( تند تند گفت)
ا/ت:هووومممم حس منم نسبت به تو همینه موز گ.ندیده( با حرص و عصبانیت )
جین:چی؟
توعه شیر پاستوریزه به من چی گفتی؟
ا/ت:همینی که شنیدی
بعدم سریع از اونجا رفتم بیرون
پشتم و که نگاه کردم دیدم هانیه بدو بدو داره میاد سمتم
همش ازم میپرسید که چم شده
منم هیچی بهش نمیگفتم و به راهم ادامه میدادم
*یک هفته بعد*
°سارینا°
امروز عروسی خواهر جیهوپ بود و منم کت و شلوار و واسش اماده کرده بودم
رفتم خونه اعضا
ولی کسی نبود
سارینا:هوسوک شی( با داد)
هوپی:بیا بالا تو اتاقم
رفتم بالا دیدم یه پیرهن سفید برای عروسی پوشید و پیژامه پاشه
پس معلوم بود که منتظر کت و شلوار بوده
رفتم و کت و شلوار و بهش دادم تا بپوشه خودمم از اتاق رفتم بیرون
که بعد چند دقیقه جین و صدا کرد اما اون که اینجا نبود پس در زدم و با اجازش رفتم داخل اتاق
که با دیدنش خشکم زد
خیلی خوشتیپ شده بود( عکسشو میزارم)
هوپی:اوه سارینا میشه ک۰راوات و برام ببندی ؟
من بلد نیستم ( با خجالت)
سارینا:عاا باشه
رفتم جلو
ک۰راوات و براش بستم داشتم یقشو درست میکردم که یهو لب۰اشو گذاشت رو لب۰ام اروم میب۰وسید
دستاشو دورم حلقه کرد و عمیق تر منو بو۰سید
بعد یک دقیقه ازم جدا شد و گفت
هوپی:دوست دارم.... دوس دخترم میشی؟....... ٍ.
°ا/ت°
روی مبل کنار پنجره نشسته بودم که جین اومد و روبروم نشست
ا/ت:ای خدا خروس بی محل اومد( زیر لب)
جین:چیزی گفتی؟
ا/ت:هااا؟ نه نه
کاری داشتی؟
جین:عامم خب اره
ا/ت:اها خب بگو میشنوم
جین:خب راستشششش..... من میخواستم بگم که.... که
هوففف.... که
«لعنتی چرا نمیتونم حرفمو بهش بزنم ایشششششش»
ا/ت:اگه نمیگی برم؟
جین:نه نه میگم
میخواستم بگم که... که... که «واییی داره نگام میکنه این غرور لعنتی نمیزاره بگم»
میخواستم بگم که.... تو خیلی زشتی و من هرگز ازت عذر خواهی نمیکنم( تند تند گفت)
ا/ت:هووومممم حس منم نسبت به تو همینه موز گ.ندیده( با حرص و عصبانیت )
جین:چی؟
توعه شیر پاستوریزه به من چی گفتی؟
ا/ت:همینی که شنیدی
بعدم سریع از اونجا رفتم بیرون
پشتم و که نگاه کردم دیدم هانیه بدو بدو داره میاد سمتم
همش ازم میپرسید که چم شده
منم هیچی بهش نمیگفتم و به راهم ادامه میدادم
*یک هفته بعد*
°سارینا°
امروز عروسی خواهر جیهوپ بود و منم کت و شلوار و واسش اماده کرده بودم
رفتم خونه اعضا
ولی کسی نبود
سارینا:هوسوک شی( با داد)
هوپی:بیا بالا تو اتاقم
رفتم بالا دیدم یه پیرهن سفید برای عروسی پوشید و پیژامه پاشه
پس معلوم بود که منتظر کت و شلوار بوده
رفتم و کت و شلوار و بهش دادم تا بپوشه خودمم از اتاق رفتم بیرون
که بعد چند دقیقه جین و صدا کرد اما اون که اینجا نبود پس در زدم و با اجازش رفتم داخل اتاق
که با دیدنش خشکم زد
خیلی خوشتیپ شده بود( عکسشو میزارم)
هوپی:اوه سارینا میشه ک۰راوات و برام ببندی ؟
من بلد نیستم ( با خجالت)
سارینا:عاا باشه
رفتم جلو
ک۰راوات و براش بستم داشتم یقشو درست میکردم که یهو لب۰اشو گذاشت رو لب۰ام اروم میب۰وسید
دستاشو دورم حلقه کرد و عمیق تر منو بو۰سید
بعد یک دقیقه ازم جدا شد و گفت
هوپی:دوست دارم.... دوس دخترم میشی؟....... ٍ.
۳.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.