پارت چهل و چهار
#پارت_چهلوچهار
چی چیو مبارکه
رویا_ من جوابم منفیه
مادر شوهر - یعنی چی منفیه پسر بهتر ز پسر من دیدی اصلا
پدر شوهر -خانم جمع کن بریم اینقدر عروسم عروسم میکردی این بود ارمان پسرم بریم
در اخر وقتی خواستن برن ارمان (داماد) در گوش رویا چیزی گفت که رنگش با دیوار یکی شد
ترمه - چی بهت گفت
رویا - گفت ازت بخواطر امشب انتقام میگیرم
+ ول کن خودتو درگیر نکن
رویا - میترسم همونی باشه که پیام داد
+اوهوم شاید خودش باشه
ترمه -حالا ول کن بیا بریم شام امادس
بعد از شام رفتم خونه و خوابیدم
واااای چقدر این استاده حرف میزنه دیگه داشتم تو کلاس چرت میزدم بغل دستیم هم که ی پسر بود اونم دیگه خوابش برده بود اسمش جـــــــعـــــــفــــــر بود
استاد - جعفر راد
استاد بجای اینکه بگه جعفر ، راد گفت جعفرِ راد بیا فامیلم رو هم صاحاب شدن
بدبخت اوفتاد زمین
جعفر - چیه چی شده
استاد - چرت میزدی
اومدم پام رو بزارم رو پام دیدم جعفر رو پام نشسته
+ جعفر رو پام نشستی بلندشو
جعفر - من کجا رو پات نشستم من که رو زمینم
+ منظورم این که روی نک پام نشستی
جعفر کمی این ور اونور شود که موجب درد گرفت و له شدن پای من شد به اجبار پام رو کشیدم که دیدم جعفر مثل موشک از جاش بلند شد هی شلوارش رو تکون میداد هی لباسش رو تکون میداد
جعفر - مار مار مار
استاد - ازار بیرون
جعفر ی کشو قوسی به بدنش داد و رفت بیرون منم دنبالش رفتم
جعفر - چقدر گپ میزد
+ حالا چکار کنیم ی ساعت دیگه تمام کلاس ها تموم میشه
جعفر - نمیدونم
یک فکری زد به سرم
+ جعفر ی فکری دارم پایه ای ؟؟؟
جعفر - چارپایه باهاتم
از داخل کوله پشتیم دوتا نخ دندون رو در اوردم دادم به جعفر و یکیش هم خودم برداشتم
جعفر - چکارش کنم
+ میریم با چست جلوی کلاسا می چسبونیم تا استادا بیوفتن اوکی
جعفر - اوکی
کل کلاس هارو نخ چسبوندیم
حتی جلوی در اتاق مدیر با اتاق استراحت خانم امریزاده
جعفر - خب الانکه کلاسا تموم بشه
رفتیم داخل راه پله وایسادیم تا هم طبقه ی اول رو ببینیم هم طبقه ی دوم
اولین نفر خانم شسمی در روباز کرد که نخ گیر کرد به پاش با سر اتفتاد زمین سرش رو بلند کرد جیغ زد تمام ارایشش هم روی زمین مونده بود با جیغش همه اومدن بیرون استاد انصاری هم که شلوارش تو پاش در اومد
از اونور یکی از پسرا داد زد : استاد مگه شلوارت کش نداره
همه زدن زیر خنده
جعفر - اقای مدیر اومد
برگشتم اقای مدیر خپلو تا در رو باز کرد با سر رفت تو زمین به به
خانم امرزارده هم با فیس اومد بیرون که کفشای پاشنه بیست سانتیش گیر کرد به نخ و شلــــــپ افتاد زمین
منو جعفر از خنده ریسه میرفتیم
مدیر - حسابتون رو میرسم
حالا من بدو جعفر بدو داخل حیاط به این بزرگی اقای مدیر هم ی لنگ کفش به دست و یه لنگ به پا ومد دنبالمون
پریدیم تو ماشین من الفرار
جعفر - منو اینجا پیاده کن میرم
+ باشه
رفتم خونه دیدم مهمون داریم چه مهمونی عمه الهام
رفتم داخل بعد از سلام و احوالپرسی هانیه رو بغل کردم
قربونش برم بزرگ شده بود
+ عمه آتلیه بردینش
عمه- اره عزیزم
سارا - درسا بیا
رفتم داخل اتاقش ببینم چکارم داره
+ بله
سارا - میای بریم بیرون
+ کجا ؟؟؟
سارا - شهربازی
+ اوممممم اره ولی بزار بگم سمیرا و بچه ها هم بیان
سارا - باش
زنگ زدم به دختر خاله هام سمیرا و سیمین که خواهرن با ایه منا تمنا ، و ساره که دختر عمه ام میشه تعدادمون زیاد بود اما من با کمی ازشون صمیمی بودم در اخر کارن ، کایان و کیمیا هم سارا زنگ زد
لباسم رو پوشیدم و دویدم بیرون
مامان - کجا دختر
+ مامان میخوام با سارا و فامیل بریم بیرون
مامان - باشه دخترم ولی زود بیا باشه
+ چشم خدانگهدار
مامان - خدانگهدار
(عکس پوستر سارا
خیلی دوستون دارم و ممنونم که رمان من رو دنبال میکنید )
رمان سه شیطون بلا
چی چیو مبارکه
رویا_ من جوابم منفیه
مادر شوهر - یعنی چی منفیه پسر بهتر ز پسر من دیدی اصلا
پدر شوهر -خانم جمع کن بریم اینقدر عروسم عروسم میکردی این بود ارمان پسرم بریم
در اخر وقتی خواستن برن ارمان (داماد) در گوش رویا چیزی گفت که رنگش با دیوار یکی شد
ترمه - چی بهت گفت
رویا - گفت ازت بخواطر امشب انتقام میگیرم
+ ول کن خودتو درگیر نکن
رویا - میترسم همونی باشه که پیام داد
+اوهوم شاید خودش باشه
ترمه -حالا ول کن بیا بریم شام امادس
بعد از شام رفتم خونه و خوابیدم
واااای چقدر این استاده حرف میزنه دیگه داشتم تو کلاس چرت میزدم بغل دستیم هم که ی پسر بود اونم دیگه خوابش برده بود اسمش جـــــــعـــــــفــــــر بود
استاد - جعفر راد
استاد بجای اینکه بگه جعفر ، راد گفت جعفرِ راد بیا فامیلم رو هم صاحاب شدن
بدبخت اوفتاد زمین
جعفر - چیه چی شده
استاد - چرت میزدی
اومدم پام رو بزارم رو پام دیدم جعفر رو پام نشسته
+ جعفر رو پام نشستی بلندشو
جعفر - من کجا رو پات نشستم من که رو زمینم
+ منظورم این که روی نک پام نشستی
جعفر کمی این ور اونور شود که موجب درد گرفت و له شدن پای من شد به اجبار پام رو کشیدم که دیدم جعفر مثل موشک از جاش بلند شد هی شلوارش رو تکون میداد هی لباسش رو تکون میداد
جعفر - مار مار مار
استاد - ازار بیرون
جعفر ی کشو قوسی به بدنش داد و رفت بیرون منم دنبالش رفتم
جعفر - چقدر گپ میزد
+ حالا چکار کنیم ی ساعت دیگه تمام کلاس ها تموم میشه
جعفر - نمیدونم
یک فکری زد به سرم
+ جعفر ی فکری دارم پایه ای ؟؟؟
جعفر - چارپایه باهاتم
از داخل کوله پشتیم دوتا نخ دندون رو در اوردم دادم به جعفر و یکیش هم خودم برداشتم
جعفر - چکارش کنم
+ میریم با چست جلوی کلاسا می چسبونیم تا استادا بیوفتن اوکی
جعفر - اوکی
کل کلاس هارو نخ چسبوندیم
حتی جلوی در اتاق مدیر با اتاق استراحت خانم امریزاده
جعفر - خب الانکه کلاسا تموم بشه
رفتیم داخل راه پله وایسادیم تا هم طبقه ی اول رو ببینیم هم طبقه ی دوم
اولین نفر خانم شسمی در روباز کرد که نخ گیر کرد به پاش با سر اتفتاد زمین سرش رو بلند کرد جیغ زد تمام ارایشش هم روی زمین مونده بود با جیغش همه اومدن بیرون استاد انصاری هم که شلوارش تو پاش در اومد
از اونور یکی از پسرا داد زد : استاد مگه شلوارت کش نداره
همه زدن زیر خنده
جعفر - اقای مدیر اومد
برگشتم اقای مدیر خپلو تا در رو باز کرد با سر رفت تو زمین به به
خانم امرزارده هم با فیس اومد بیرون که کفشای پاشنه بیست سانتیش گیر کرد به نخ و شلــــــپ افتاد زمین
منو جعفر از خنده ریسه میرفتیم
مدیر - حسابتون رو میرسم
حالا من بدو جعفر بدو داخل حیاط به این بزرگی اقای مدیر هم ی لنگ کفش به دست و یه لنگ به پا ومد دنبالمون
پریدیم تو ماشین من الفرار
جعفر - منو اینجا پیاده کن میرم
+ باشه
رفتم خونه دیدم مهمون داریم چه مهمونی عمه الهام
رفتم داخل بعد از سلام و احوالپرسی هانیه رو بغل کردم
قربونش برم بزرگ شده بود
+ عمه آتلیه بردینش
عمه- اره عزیزم
سارا - درسا بیا
رفتم داخل اتاقش ببینم چکارم داره
+ بله
سارا - میای بریم بیرون
+ کجا ؟؟؟
سارا - شهربازی
+ اوممممم اره ولی بزار بگم سمیرا و بچه ها هم بیان
سارا - باش
زنگ زدم به دختر خاله هام سمیرا و سیمین که خواهرن با ایه منا تمنا ، و ساره که دختر عمه ام میشه تعدادمون زیاد بود اما من با کمی ازشون صمیمی بودم در اخر کارن ، کایان و کیمیا هم سارا زنگ زد
لباسم رو پوشیدم و دویدم بیرون
مامان - کجا دختر
+ مامان میخوام با سارا و فامیل بریم بیرون
مامان - باشه دخترم ولی زود بیا باشه
+ چشم خدانگهدار
مامان - خدانگهدار
(عکس پوستر سارا
خیلی دوستون دارم و ممنونم که رمان من رو دنبال میکنید )
رمان سه شیطون بلا
۱۰.۷k
۲۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.