پارت چهل و پنج
#پارت_چهلوپنج
کفشام رو پام کردم و داخل حیاط نشستم تا سارا بیاد
گوشیم رو برداشتمو شماره ی رویا رو گرفتم که بعد از سه بوق برداشت
رویا - بله
+ سلام خوبی
- سلام مرسی تو خوبی
+ اره منم خوبم ، میگم میای بریم بیرون
- کجا ؟؟؟
+شهربازی جدیده
- اره میام
+ خب باشه پس لباس سفیده رو بپوش زنگ هم بزن ترمه و اوین هم بیان
-باش بای
+ بای
گوشی رو قطع کردم و بلندشدم که سارا هم اومد
سارا - لابد دوباره میخوای با ترمه و رویا ست کنی
+ اره (عکس لباس درسا و رویا و ترمه رو گذاشتم )
رسیدیم شهربازی ایوووووول
همون موقع دخترا رو دیدم و دویدم طرفشون
چقدر لباسامون خوجله !!!!!!
+ سلام
رویا و ترمه - سلام
اوین - منم موخام
+ چی میخوای
اوین - لباس
+ مگه اینی که تنته رکابی داداشته
اوین ی مشت زد به بازوم و گفت : ی تربیت هم گفتن
+ اره گفتن
ترمه - خب بریم اول بستنی بخوریم
کارن و کایان - موافقم
تو راه بستنی فروشی بودیم که ادرین رو با پسرا دیدم
+ ِاوین اون ادرین نیست ؟؟؟
اوین برگشت و به اطراف نگاه کرد تا چشمش خورد به ادرین سریع برگشت و پشت به ادرین وایساد
+ چی شد؟؟
اوین - بر نگرد که الان می پره به جونم
+ خب چرا ؟
اوین - بابا من بهش گفتم میرم پیش درسا نگفتم میرم بیرون اگه میفهمید سرم رو میکند میزاشت رو تابلو نقاشی
+ اهان ، کارن سیمین شما برید بستنی بگیرید ما هم میریم بلیت بگیریم
سیمین - باش
هرکی رفت بلیت ی چیز رو بگیره ولی من مثل بز افریقایی نشسته بودم روی ی نیمکت و هر از گاهی یکی چشمک میزد
نیمکت جوری بود که تکون می خورد مثل تاب
یهو یکی نشست که این نیمکت فقط میرفتم و می اومد برگشتم ببینم کیه ولی چون چراغ خاموش بود ندیدمش
دستم رو گرفت و کشید طرف خودش که اوفتادم تو بغلش
+ ولم کن ، ولم کن
هر چی تقلا کردم ولم نکرد و فقط صدای هیــس گفتنش می اومد
بعد از چند دقیقه ولم کرد و رفت
چقدر عطرش شیرین و زنونه بود اه اه اه اه اه
تا اخر شب فقط ما بودیم و شهربازی و اینستا . ی دفعه لایو میزاشتیم ی دفعه عکس میگرفتیم هر دقیقه ی کاری میکردیم
کایان - من دیگه خسته شودم بلندشید بریم
+ بریم
رفتیم خونه و گرفتیم فس فس خوابیدیم
*********
امشب شب یلدا بود و ما میخواستیم بریم خونه ی دوست بابا بزرگم که ما و خانواده ی ترمه و رویا رو دعوت کرده بودن
از وقتی بابابزرگم کوچیک بوده تا الان دوست بودن برای همین وقتی می اومد خونه ی بابا بزرگ من و ترمه و رویا هم میدید چون گاهی دخترا با ما میومدن خونه ی بابابزرگم حالا هم با اونا دوسته
اسمش سپهر ما بهش میگیم عمو سپهر
تابحال خانوادش رو ندیدم ولی تا حدودی میشناسمشون در حد بچه هاش نه نوه هاش
سارا - من لباس چی بپوشم مامان
مامان - بیا منو بپوش
سارا - نفرمایید زشته
رمان سه شیطون بلا
(لباس درسا رویا و ترمه در رمان سه شیطون بلا )
کفشام رو پام کردم و داخل حیاط نشستم تا سارا بیاد
گوشیم رو برداشتمو شماره ی رویا رو گرفتم که بعد از سه بوق برداشت
رویا - بله
+ سلام خوبی
- سلام مرسی تو خوبی
+ اره منم خوبم ، میگم میای بریم بیرون
- کجا ؟؟؟
+شهربازی جدیده
- اره میام
+ خب باشه پس لباس سفیده رو بپوش زنگ هم بزن ترمه و اوین هم بیان
-باش بای
+ بای
گوشی رو قطع کردم و بلندشدم که سارا هم اومد
سارا - لابد دوباره میخوای با ترمه و رویا ست کنی
+ اره (عکس لباس درسا و رویا و ترمه رو گذاشتم )
رسیدیم شهربازی ایوووووول
همون موقع دخترا رو دیدم و دویدم طرفشون
چقدر لباسامون خوجله !!!!!!
+ سلام
رویا و ترمه - سلام
اوین - منم موخام
+ چی میخوای
اوین - لباس
+ مگه اینی که تنته رکابی داداشته
اوین ی مشت زد به بازوم و گفت : ی تربیت هم گفتن
+ اره گفتن
ترمه - خب بریم اول بستنی بخوریم
کارن و کایان - موافقم
تو راه بستنی فروشی بودیم که ادرین رو با پسرا دیدم
+ ِاوین اون ادرین نیست ؟؟؟
اوین برگشت و به اطراف نگاه کرد تا چشمش خورد به ادرین سریع برگشت و پشت به ادرین وایساد
+ چی شد؟؟
اوین - بر نگرد که الان می پره به جونم
+ خب چرا ؟
اوین - بابا من بهش گفتم میرم پیش درسا نگفتم میرم بیرون اگه میفهمید سرم رو میکند میزاشت رو تابلو نقاشی
+ اهان ، کارن سیمین شما برید بستنی بگیرید ما هم میریم بلیت بگیریم
سیمین - باش
هرکی رفت بلیت ی چیز رو بگیره ولی من مثل بز افریقایی نشسته بودم روی ی نیمکت و هر از گاهی یکی چشمک میزد
نیمکت جوری بود که تکون می خورد مثل تاب
یهو یکی نشست که این نیمکت فقط میرفتم و می اومد برگشتم ببینم کیه ولی چون چراغ خاموش بود ندیدمش
دستم رو گرفت و کشید طرف خودش که اوفتادم تو بغلش
+ ولم کن ، ولم کن
هر چی تقلا کردم ولم نکرد و فقط صدای هیــس گفتنش می اومد
بعد از چند دقیقه ولم کرد و رفت
چقدر عطرش شیرین و زنونه بود اه اه اه اه اه
تا اخر شب فقط ما بودیم و شهربازی و اینستا . ی دفعه لایو میزاشتیم ی دفعه عکس میگرفتیم هر دقیقه ی کاری میکردیم
کایان - من دیگه خسته شودم بلندشید بریم
+ بریم
رفتیم خونه و گرفتیم فس فس خوابیدیم
*********
امشب شب یلدا بود و ما میخواستیم بریم خونه ی دوست بابا بزرگم که ما و خانواده ی ترمه و رویا رو دعوت کرده بودن
از وقتی بابابزرگم کوچیک بوده تا الان دوست بودن برای همین وقتی می اومد خونه ی بابا بزرگ من و ترمه و رویا هم میدید چون گاهی دخترا با ما میومدن خونه ی بابابزرگم حالا هم با اونا دوسته
اسمش سپهر ما بهش میگیم عمو سپهر
تابحال خانوادش رو ندیدم ولی تا حدودی میشناسمشون در حد بچه هاش نه نوه هاش
سارا - من لباس چی بپوشم مامان
مامان - بیا منو بپوش
سارا - نفرمایید زشته
رمان سه شیطون بلا
(لباس درسا رویا و ترمه در رمان سه شیطون بلا )
۱۰.۶k
۰۳ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.