این پارت به نظرم خیلی چرت شده به بزرگی خودتون ببخشید و
لایک و کامنت بزارید🙂😂
بهار عاشقیـ.پارتـ:2
رسیدیم هاگوارتز، من توی اسلیترین افتادم و داشتیم با تام سمت خوابگاه میرفتیم
تام گفت:میدونی، کم کم داره ازت خوشم میاد... به عنوان یه دوست معمولیا
خندیدم و گفتم:منم...شب بخیر
تام گفت:شب بخیر، هروقت اعتمادم بهت کامل شد زندگیمو برات تعریف میکنم
گفتم:باشه
نمیدونم منظورش از این حرف چی بود
دوسال بعد:
امسال سال سوم تحصیلم در هاگوارتزه! خیلیی شوق دارم، امیدوارم به کسلی پارسال نباشه، هیچ اتفاقی نمیوفته اینجا...
از مامان بابام و شرلوک، برادر کوچیکم خدافظی کردم و به داخل قطار رفتم
دیدم تام نیست پس رفتم سراغ مارتل، یکی از بهترین دوستام
گفتم:ببخشید، اجازه دارم بیام تو؟
مارتل گفت:خخخ سلام بیاتو
اومدم توی کوپه و حالو احوال کردیم
حدود نیم ساعت بود قطار راه افتاده بود
گفتم:هی، مارتل، تام بنظرت کجاست؟
مارتل گفت:الان چیکار به تام داری؟
گفتم:نمیدونم نبود...نکنه از قطار مونده؟
مارتل گفت:نبابا
که یهو در کوپه باز شد
تام بود... گفت:از من حرف میزدی؟
با تعجب گفتم:عه.. تام! کجا بودی؟
تام گفت:دوساعته دارم دنبالت میگردم... چی میگفتین از من؟ 😂
مارتل گفت:ام.... من باید برم.... عه شارلوت الیزابته!
الیزابت هم اومد توی کوپه
*رسیدن هاگوارتز و داشتن با الیزابت به خوابگاه دخترا میرفتن*
الیزابت گفت:هی، شارلی، چرا به تام نمیگی دوسش داری؟
شارلوت:بابا ول کن من بگم دوستیمون خراب میشه...
بهار عاشقیـ.پارتـ:2
رسیدیم هاگوارتز، من توی اسلیترین افتادم و داشتیم با تام سمت خوابگاه میرفتیم
تام گفت:میدونی، کم کم داره ازت خوشم میاد... به عنوان یه دوست معمولیا
خندیدم و گفتم:منم...شب بخیر
تام گفت:شب بخیر، هروقت اعتمادم بهت کامل شد زندگیمو برات تعریف میکنم
گفتم:باشه
نمیدونم منظورش از این حرف چی بود
دوسال بعد:
امسال سال سوم تحصیلم در هاگوارتزه! خیلیی شوق دارم، امیدوارم به کسلی پارسال نباشه، هیچ اتفاقی نمیوفته اینجا...
از مامان بابام و شرلوک، برادر کوچیکم خدافظی کردم و به داخل قطار رفتم
دیدم تام نیست پس رفتم سراغ مارتل، یکی از بهترین دوستام
گفتم:ببخشید، اجازه دارم بیام تو؟
مارتل گفت:خخخ سلام بیاتو
اومدم توی کوپه و حالو احوال کردیم
حدود نیم ساعت بود قطار راه افتاده بود
گفتم:هی، مارتل، تام بنظرت کجاست؟
مارتل گفت:الان چیکار به تام داری؟
گفتم:نمیدونم نبود...نکنه از قطار مونده؟
مارتل گفت:نبابا
که یهو در کوپه باز شد
تام بود... گفت:از من حرف میزدی؟
با تعجب گفتم:عه.. تام! کجا بودی؟
تام گفت:دوساعته دارم دنبالت میگردم... چی میگفتین از من؟ 😂
مارتل گفت:ام.... من باید برم.... عه شارلوت الیزابته!
الیزابت هم اومد توی کوپه
*رسیدن هاگوارتز و داشتن با الیزابت به خوابگاه دخترا میرفتن*
الیزابت گفت:هی، شارلی، چرا به تام نمیگی دوسش داری؟
شارلوت:بابا ول کن من بگم دوستیمون خراب میشه...
۶.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.