𝓜𝔂 𝓛𝓲𝓽𝓽𝓵𝓮 𝓡𝓸𝓼𝓮𝓶𝓪𝓻𝔂 𝓕𝓲𝓬پارت پنجم
ویو مینهو
جیسونگ:دلایلی وجود داره که این کار هارو میکنم ولی نمیتونم به شما بگم
مینهو :باشه به مخفی کاری ادامه بده من بیرون ...(داره میره یکم هوا بخوره آروم بشه)
شاید باید براش گل بخرم احتمالا خوشش بیاد ولی چه گلی دوست داره اشکال نداره از هر گل یک شاخه میخرم
ویو جیسونگ
جیسونگ:به خودت بیا جیسونگ این کارا چیه ولی من نمیخوام مینهو رو ناراحت ببینم ولی این رسمش نیست ولی من فقط یک خدمتکارم اگرم عاشقش باشم به هیچ جا نمیرسم جدی نه..مطمئن نیستم چرا هیچ وقت مطمئن نیستی نمیدونم تو احمقی میدونم خوبه در این باره مطمئنی اوهوم کی بود از آدم های گی بدش میومد حالا خودش گی شده آخه به هیچ جا نمیرسم سعی کن باهاش باشی شاید خیلی با این رفتار های الانت از دستت ناراحت شه و بندازت تو زندان قصر پس دیدی کاملا هم عاشق بودنش به سودته اوهوم(با خودش تو ذهنش صحبت میکنه)
ویو مینهو
میرسه قصر مستقیم میره سمت اتاق جیسونگ در میزنه وقتی اجازه ورود داد وارد میشه و دسته گل خیلی بزرگ و زیبا رو بدون هیچ حرفی به جیسونگ میده و سریع میره به تالار اصلی چون باباش کارش داره
جیسونگ:وای ممنو... چرا اینقدر زود رفت
(تو ذهنش میگه)باهاش خوب رفتار کن مثلا با درآمدت برو براش تو هم گل بگیر باشه
ویو مینهو
بعد چهار ساعت از جلسه با پرش و شرکای پدرش بالاخره میره تو اتاقش و روی تختش یک دسته گل کوچیک اما زیبا میبینه و لبخند میزنه
اینم از پارت جدید
جیسونگ:دلایلی وجود داره که این کار هارو میکنم ولی نمیتونم به شما بگم
مینهو :باشه به مخفی کاری ادامه بده من بیرون ...(داره میره یکم هوا بخوره آروم بشه)
شاید باید براش گل بخرم احتمالا خوشش بیاد ولی چه گلی دوست داره اشکال نداره از هر گل یک شاخه میخرم
ویو جیسونگ
جیسونگ:به خودت بیا جیسونگ این کارا چیه ولی من نمیخوام مینهو رو ناراحت ببینم ولی این رسمش نیست ولی من فقط یک خدمتکارم اگرم عاشقش باشم به هیچ جا نمیرسم جدی نه..مطمئن نیستم چرا هیچ وقت مطمئن نیستی نمیدونم تو احمقی میدونم خوبه در این باره مطمئنی اوهوم کی بود از آدم های گی بدش میومد حالا خودش گی شده آخه به هیچ جا نمیرسم سعی کن باهاش باشی شاید خیلی با این رفتار های الانت از دستت ناراحت شه و بندازت تو زندان قصر پس دیدی کاملا هم عاشق بودنش به سودته اوهوم(با خودش تو ذهنش صحبت میکنه)
ویو مینهو
میرسه قصر مستقیم میره سمت اتاق جیسونگ در میزنه وقتی اجازه ورود داد وارد میشه و دسته گل خیلی بزرگ و زیبا رو بدون هیچ حرفی به جیسونگ میده و سریع میره به تالار اصلی چون باباش کارش داره
جیسونگ:وای ممنو... چرا اینقدر زود رفت
(تو ذهنش میگه)باهاش خوب رفتار کن مثلا با درآمدت برو براش تو هم گل بگیر باشه
ویو مینهو
بعد چهار ساعت از جلسه با پرش و شرکای پدرش بالاخره میره تو اتاقش و روی تختش یک دسته گل کوچیک اما زیبا میبینه و لبخند میزنه
اینم از پارت جدید
- ۱۶۸
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط