این همه دلشوره افتاده است بر جانم چرا؟
این همه دلشوره افتاده است بر جانم چرا؟
من که امشب خوب بودم پس پریشانم چرا؟
باز هم از پنجره رفتم نگاه انداختم
آسمان صاف است پس من خیس بارانم چرا
خانه ام سقفش چرا اینقدر پایین آمده؟
بین این دیوارها درگیر زندانم چرا ؟
من که با هر خاطره یک دانه اشک انداختم
تلخ تر دارد می اید فال فنجانم چرا؟
مثل این گل آخرش یک روز پرپر می شوم
دوستم_دارد ؟ ندارد؟ نه ! نمی دانم چرا؟
حمید رضاتنها
من که امشب خوب بودم پس پریشانم چرا؟
باز هم از پنجره رفتم نگاه انداختم
آسمان صاف است پس من خیس بارانم چرا
خانه ام سقفش چرا اینقدر پایین آمده؟
بین این دیوارها درگیر زندانم چرا ؟
من که با هر خاطره یک دانه اشک انداختم
تلخ تر دارد می اید فال فنجانم چرا؟
مثل این گل آخرش یک روز پرپر می شوم
دوستم_دارد ؟ ندارد؟ نه ! نمی دانم چرا؟
حمید رضاتنها
۱.۴k
۱۶ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.