بگذار که درها همگی بسته بمانند؛؟
بگذار که درها همگی بسته بمانند؛؟
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست:؟
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست:؟
بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست:؟
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست:؟
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست:؟
بگذار که درها همگی بسته بمانند؛؟
وقتی که نگاهی نگران، پشت دری نیست:؟
بگذار تبر بر کمر شاخه بکوبد
وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست:؟
تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگری نیست:؟
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست:؟
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست:؟
بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست:؟
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست:؟
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست:؟
بگذار که درها همگی بسته بمانند؛؟
وقتی که نگاهی نگران، پشت دری نیست:؟
بگذار تبر بر کمر شاخه بکوبد
وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست:؟
تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگری نیست:؟
۱.۸k
۱۶ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.