P6🧸💕
P6🧸💕
بعد از شام
کوک«ا.ت...برو آماده شو ساعت ۱۰بیا جلو در
ا.ت«باشه...یعنی الان وقتش شده....ای کاش رمان وایمیستاد ...رفتم بالا که رو تخت کلی لباس دیدم نه زیاد باز بود نه بسته...خوب بود...یکی رو انتخاب کردم...میکاپ کردم...موهام رو اتو کشیدم ...مو کوتاهای جلو هم فر کردم ....چه جیگر شدم من....از در اتاق خارج شدم و رفتم حیاط
کوک«وقتی ا.ت«رو دیدم ...فلبم شروع کرد به تند زدن ولی به روی خودم نیاوردم«زیبا شدی
هایمین«ممنون
کوک«لپاش گل انداخته بود...کیوت شده بود...سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...میتونستم استرس رو تو چشماش ببینم
ا.ت«استرس داشتم نمیدونم چرا....دفعه اولم نبود ...کوک و جیمین و ته تو اون کت شلوار خیلی جذاب شده بودن...دوست داشتم بدونم چند سالشونه پس پرسیدم«اممم ارباب میشه بگید چند سالتونه
کوک«واقعا می خوای بدونی؟خب میگم۲۵ سالمه
ته«منم۲۶ سالمه
جیمین«من ۲۷
ا.ت«واو...بهتون نمیخوره...دیگه همه ساکت شدیم و چیزی نگفتیم
توی بار
کوک«وقتی رسیدیم رفتیم پیش جان...من اونجارو سپرده بودم به اون...وقتی ماجرا رو گفتیم....ا.ت رفت رو اون استیج کوچیک و کارش رو شروع کرد...منم رفتم طبقه دوم و جای مخصوصم نشستم و نگاه میکردم
ا.ت«نگاه های سنگین مردم منو اذیت میکرد...مخصوصا مردا...ولی چیکار میتونستم بکنم
۱ماه بعد
ا.ت«تو این ۱ماه اتفاق خاصی نیفتاد...رفتم پایین رو کاناپه نشستم ...شبکه هارو میگشتم که یه فیلم خوب پیدا کردم
اسلاید ۲ لباس ا.ت تو بار
بعد از شام
کوک«ا.ت...برو آماده شو ساعت ۱۰بیا جلو در
ا.ت«باشه...یعنی الان وقتش شده....ای کاش رمان وایمیستاد ...رفتم بالا که رو تخت کلی لباس دیدم نه زیاد باز بود نه بسته...خوب بود...یکی رو انتخاب کردم...میکاپ کردم...موهام رو اتو کشیدم ...مو کوتاهای جلو هم فر کردم ....چه جیگر شدم من....از در اتاق خارج شدم و رفتم حیاط
کوک«وقتی ا.ت«رو دیدم ...فلبم شروع کرد به تند زدن ولی به روی خودم نیاوردم«زیبا شدی
هایمین«ممنون
کوک«لپاش گل انداخته بود...کیوت شده بود...سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...میتونستم استرس رو تو چشماش ببینم
ا.ت«استرس داشتم نمیدونم چرا....دفعه اولم نبود ...کوک و جیمین و ته تو اون کت شلوار خیلی جذاب شده بودن...دوست داشتم بدونم چند سالشونه پس پرسیدم«اممم ارباب میشه بگید چند سالتونه
کوک«واقعا می خوای بدونی؟خب میگم۲۵ سالمه
ته«منم۲۶ سالمه
جیمین«من ۲۷
ا.ت«واو...بهتون نمیخوره...دیگه همه ساکت شدیم و چیزی نگفتیم
توی بار
کوک«وقتی رسیدیم رفتیم پیش جان...من اونجارو سپرده بودم به اون...وقتی ماجرا رو گفتیم....ا.ت رفت رو اون استیج کوچیک و کارش رو شروع کرد...منم رفتم طبقه دوم و جای مخصوصم نشستم و نگاه میکردم
ا.ت«نگاه های سنگین مردم منو اذیت میکرد...مخصوصا مردا...ولی چیکار میتونستم بکنم
۱ماه بعد
ا.ت«تو این ۱ماه اتفاق خاصی نیفتاد...رفتم پایین رو کاناپه نشستم ...شبکه هارو میگشتم که یه فیلم خوب پیدا کردم
اسلاید ۲ لباس ا.ت تو بار
۴۸.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.