P6🌙🌸
P6🌙🌸
جیمین«وقتی دوباره هایمین رو دیدم...باورم نمیشد این همون دختر چند دقیقه پیشه....خیلی هات شده بود...اون موهای کوتاه...اون لباس...اون چهره یه ترکیب کمیاب بود....اون مثل الماس با ارزش بود و میدرخشید
بعد از کنسرت
هایمین«نفسم بالا نمیومد....خیلی خسته بودم...الانا بود که بیهوش شم....دست و صورتم آب زدم...لباس عوض کردم و با بقیه سوار ون شدیم و رفتیم خونه....وقتی رسیدیم ساعت ۱۱بود...یریع رفتم اتاق تا برم حموم تا کوک نیومده....متوجه شد قصدم چیه
کوک«یاااااااا هایمین شی من میخواستم اول برم
هایمین«در اتاق رو قفل کروم و رفتم دوش بگیرم....۳۰مین بعد اومدم بیرون.....لباس هامو پوشیدم و موهامو با سشوار خشک کردم....وقتی درو باز کردم با قیافه اعصبانی کوک مواجه شدم«باشه...باشه بیا برو ...و سریع فرار کردم
جیمین«از اتاق خارج شدم و رفتم آشپز خونه....خیلی گشنم بود با اینکه شام خورده بودیم...تو یخچال میگشتم که ۵ تا نوتلا دیدم...مطمئنم اینا برا هایمینه...اشکال که نداره یکی بردارم..یدونه شونو برداشتم تا با نون تست بخورم که
هایمین«جیمیناااااااا
جیمین«به فاخ رفتم
هایمین«اون برا منه
جیمین«از رو صندلی بلند شدم و نوتلا رو گرفتم بالا .....دستش نمیرسید...از این خوشحال بودم قدش به من نمیرسید....۱۶۹سانت بود معلومه نمیرسه...داشتم میخندیدم که از لوپم بوسم کرد...متعجب نگاهش کردم
هایمین«جیمیناااا...مظلوم نگاهش کردم
جیمین«اههههه باشه بیا...و بهش دادم...بعد الکی ادای گریه دراوردم
هایمین«باشه بیا ولی باهم بخوریم
جیمین«باشه
اسلاید ۲ لباس هایمین تو خونه
جیمین«وقتی دوباره هایمین رو دیدم...باورم نمیشد این همون دختر چند دقیقه پیشه....خیلی هات شده بود...اون موهای کوتاه...اون لباس...اون چهره یه ترکیب کمیاب بود....اون مثل الماس با ارزش بود و میدرخشید
بعد از کنسرت
هایمین«نفسم بالا نمیومد....خیلی خسته بودم...الانا بود که بیهوش شم....دست و صورتم آب زدم...لباس عوض کردم و با بقیه سوار ون شدیم و رفتیم خونه....وقتی رسیدیم ساعت ۱۱بود...یریع رفتم اتاق تا برم حموم تا کوک نیومده....متوجه شد قصدم چیه
کوک«یاااااااا هایمین شی من میخواستم اول برم
هایمین«در اتاق رو قفل کروم و رفتم دوش بگیرم....۳۰مین بعد اومدم بیرون.....لباس هامو پوشیدم و موهامو با سشوار خشک کردم....وقتی درو باز کردم با قیافه اعصبانی کوک مواجه شدم«باشه...باشه بیا برو ...و سریع فرار کردم
جیمین«از اتاق خارج شدم و رفتم آشپز خونه....خیلی گشنم بود با اینکه شام خورده بودیم...تو یخچال میگشتم که ۵ تا نوتلا دیدم...مطمئنم اینا برا هایمینه...اشکال که نداره یکی بردارم..یدونه شونو برداشتم تا با نون تست بخورم که
هایمین«جیمیناااااااا
جیمین«به فاخ رفتم
هایمین«اون برا منه
جیمین«از رو صندلی بلند شدم و نوتلا رو گرفتم بالا .....دستش نمیرسید...از این خوشحال بودم قدش به من نمیرسید....۱۶۹سانت بود معلومه نمیرسه...داشتم میخندیدم که از لوپم بوسم کرد...متعجب نگاهش کردم
هایمین«جیمیناااا...مظلوم نگاهش کردم
جیمین«اههههه باشه بیا...و بهش دادم...بعد الکی ادای گریه دراوردم
هایمین«باشه بیا ولی باهم بخوریم
جیمین«باشه
اسلاید ۲ لباس هایمین تو خونه
۷۵.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.