فریدون مشیری

فریدون مشیری :

به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا ،
زندگی شیرین است ،
زندگی باید کرد .
گرچه دیر است ولی ؛
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ، شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم ، در دل
لحظه را در یابم .
من به بازار محبت بروم فردا صبح ،
مهربانی خودم ، عرضه کنم ،
یک بغل عشق از آنجا بخرم .
یاد من باشد فردا حتما ،
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم ،
بگذرم از سر تقصیر رفیق ،
بنشینم دم در ،
چشم بر کوچه بدوزم با شوق ،
تا که شاید برسد همسفری ،
ببرد این دل مارا با خود .
و بدانم دیگر ،
قهر هم چیز بدیست .
یاد من باشد فردا حتما ،
باور این را بکنم ،
که دگر فرصت نیست ،
و بدانم که اگر دیر کنم ،
مهلتی نیست مرا .
و بدانم که شبی خواهم رفت ،
و شبی هست، که نیست ،
پس از آن فردایی......

فرداتون قشنگ
دیدگاه ها (۴)

به ابوسعید ابوالخیر، گفتند :فلانی شاهکار میکند، چرا که قادر ...

آدم های امن چه کسانی هستند؟؟ آدم‌های امن، همان‌ها که همه چیز...

ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ای ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍ...

تمــــــــــــام دنیـــا در آغوشـــت خــــلاصه شـــــــــده ...

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

آرامش در برزخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط