دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو #ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای #چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم ..!
ای #چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم ..!

#دکتر #شفیعی
دیدگاه ها (۱)

دفتر عمر مرادست ایام ورق‌ها زده استزیر بار غم عشققامتم خم شد...

از روی مهر با من دلخسته یار شو پاییز کوچه های دلم را بهار شو...

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ماتا مدعی بمیرد از جان فشانی ما...

شریکی در زندگیت انتخاب کن که برای خودت خوب باشهنه برای خانوا...

مریم یوسفی نصیری نژاد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط