اومدم خونه

اومدم خونه.
دیدم میزِ شام رو چیده بود. برگشتم گفتم: "توو دلی جان، راضی به زحمت نبودیم."
گفت: "درسته کُلفَت نیستم ولی خانومِ خونه که هستم."
گفتم: "حالا چی پختی؟!" گفت: "کوفت و زهرِمار...اینقدر خوشمزست که نگو..!"
یه ابرویی بالا انداختم و گفتم: "به به..چه خوشمزه..!خودت هم باید کنارم مِیل کنی..!"
گفت که: "حتماً..با کمالِ میل آقا..!"
انصافاً از حق نگذریم خورش سبزیش، حرف نداره..! یه وقتا غذا رو میسوزونه ولی خب نمیشه دوسش نداشت..! دقیقاً مثل خودش..! یه وقتا اذیت میکنه، ولی خب نمیشه از دوس داشتنش دست کشید که..!
گفتم: " خانوم، اصلاً دوسِت نداشته باشم، گُناهه..! گُناهِ کبیره..!"
گفت: "اَستَغفِرلله آقا..! این حرفای خارجی چیه!؟ درسته دلبرم، ولی درست نیست که دوس داشتنم، ثواب داشته باشه..!"
گفتم: " ببین توو دلی جان، یا خودم دوسِت دارم یا کاری میکنی که دوسِت داشته باشم..! به منم ربطی نداره کدومش رو انتخاب میکنی..!"
گفت: " مورد سوم..!"
سرمو خاروندم و نگاهی بالا کردم و گفتم: " مورد سوم نداشتا..!"
گفت: "مورد سومش اینه همدیگرو دوس داشته باشیم..! دو طرفه ی دو طرفه..!"

#طاها_رحیمیان



ساعت دوازده و نیم ظهر جمعه 1397/04/29
1439
1434
دیدگاه ها (۲۰)

چند وقتی میشد که رابطمون مثل قبل خوب نبود تا دیروز که سخت مش...

ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ اون ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽﺳﺖ...

هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیستساعت هجده و پانزده دقیقه پن...

دل در غم انتظار خون شدبیچاره هنوز در گمانست...#انوری ❤ ️ساعت...

چرا واقعا حس میکنین من دوستون ندارم چرا فکر میکنین برام مهم ...

#رویای #جوانی #پارت_۴داشتم قدم میزدیم با هیونگی که دیدم همه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط